هوشنگ ملکی
هر دو شست گواتر زیر گلویش بود و میخواند
هر دو شست پدر
هر دو شست پدرخوانده
هر دو شست خدا
از کوچهی نیمهشب گذشت و همزمان دو خط روی خواب شمالیها و جنوبیها کشید
)لازم نیست که بگویم صدایش الماس بود
و شیشههای خواب که فرو ریخت به خیابان ریختیم
و با پای برهنه روی شیشه رقصیدیم(
از قبل از سیم و آرشه میآمد
با گامهایی از دیاپازون
و پوستاش به سیگنال خفاش پاسخ قرمز میداد
راه رفتناش موسیقی بود
خندیدناش موسیقی بود
جویدناش
من خودم سیبخودرناش را با تمام جزییات خواب دیدهام
نفس گرفتناش
نفس و جیغ و درد و حبس کشیدناش
شلاق خوردناش هم موسیقی است
زن کبود کارش خواندن لالایی نیست
زنی که نیمههای خواب از راه میرسد
زنی که روی گلویش رد هر دو سشت بختک بیداری است.