از من فرزندي نمي خواهي و شعري نيز!

علی سرهنگی


به مناسبت سالروز درگذشت آنّا آخماتووا
۶ شعرمختلف ازاین بانوی شاعرو دردمند


از من فرزندي نمي خواهي و شعري نيز !
.
اشاره : “آنّا آخماتووا “در اودسا متولد شد …شاعر و نویسنده اهل روسیه بود…و یکی از بنیان‌گذاران مکتب شعری آکمه‌ئیسم … بن‌مایه‌های اشعار وی را گذر زمان، خاطرات و یادبودهای گذشته، سرنوشت زن هنرمند و دشواری‌ها و تلخی‌های زیستن و نوشتن در زیر سایه استالینیسم تشکیل می‌دهد…سال‌های آخر عمر آنا آخماتووا سرشار از فعالیت ادبی بود و او در اوج شهرت و محبوبیت به‌سر می‌برد… از سراسر اتحاد جماهیر شوروی، هر روز نامه‌های ستایش‌آمیز دریافت می‌کرد و اطراف او همیشه پر بود از شاعران جوانی که او را می‌ستودند… مردان جوانی به گِردش حلقه زده بودند که همیشه آماده بودند تا هر کاری را برای او انجام دهند…او پس از مرگش، بزرگ‌ترین شاعر زن روسیه نامیده شد…در سال ۲۰۰۷، لیندا فیورنتینو امتیاز ساخت فیلمی از روی فیلم‌نامه نوشته‌شده توسط جیم کورتیس را خریداری کرد که بر اساس زندگی آخماتووا نوشته شده‌است…درادامه ۶ شعرمختلف ازاین بانوی شاعرو دردمندراباهم می خوانیم …..برخی ازاین شعرها توسط احمد پوري ترجمه شده است


۱
اين ، يک جاده اي راست در پيش مي گيرد
آن ، يک راهي که دور مي زند
.
به اميد آن که به خانه بازگردد
به عشقي ديرين که باز يافته است
اما من
نه به جاده راست
نه راه پر پيچ و خم
که به ناکجا آباد مي روم
و شوربختي به دنبالم
چون قطاري که از ريل خارج مي شود .


۲
اين جا گويي صداي انسان
هرگز به گوش نمي‌رسد
اين جا گويي در زير اين آسمان
تنها من زنده مانده‌ام
زيرا نخستين انساني بودم
که تمناي شوکران کردم


۳
قفل بر در نبسته‌ام
شمع روشن نکرده‌ام
و تو مي‌داني خسته‌تر از آنم
که به خواب فکر کنم
دشت ها را تماشا مي‌کنم
که در تَشِ تيره شامگاهي شب مي‌شوند
من مست صداي توام
صداي تو که در اين جا پژواک مي‌يابد
فقدان ، بار سنگيني است بر دوش
و زندگي دوزخي است نفرين شده
پيش از اين چه سخت باور داشتم
تو بازمي‌گردي …


۴
بلور يخ زير پا مي شکند
آسمان رنگ به رخسار ندارد
چرا عذابم مي دهي ؟
چه کرده ام با تو ، نمي دانم
مرا بکش اگر مي خواهي
اما ستيزه جويي نکن
از من فرزندي نمي خواهي
و شعري نيز…
آن گونه کن که مي خواهي
من بر سر سوگند خود هستم
زندگيم براي توست اما اين اندوه
با من تا گور خواهد بود .


۵
قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا
در شادی و اندوه نخواهد شنید
آن گونه که می شنید
دیگر پایان راه است
ترانۀ من در دوردست ها
در دل شب سفر می کند
جائی که دیگر تو در آن نیستی…


۶
بیا و سراغی از من بگیر
می دانم باید جایی در این نزدیکی ها باشی
بیا که تنهای تنهایم
در حسرت صدای بال کبوتر پیام.