مهشید زمانی
از ژاکدمی؟ که جوان رفت و دخترانم سی وپنجسال پس از درگذشتش رفته اند سنگقبر او را بوسیده اند.
از انیس واردا ؟ که در پیری، جوان وزنده دل رفت و یازده سال پیش دعوتش کردهبودم برای کارگاهی در دبی که به دلیل همزمانی با نمایشگاه عکاسی اش نتوانست بیاید و من حسرت به دل ماندم.
از کاترین دونو؟ که برای تبلیغ عطری آمد به ابو ظبی و دعوتنامه داشتم که بروم به مراسم اما در نهایت بزدلی نرفتم تا مبادا تصویر پیر شده او، تصورم را از الهه پرده نقره ای مخدوش کند.
از پدرم؟ که اولین بار در کودکی نام کاترین دونو را از اوشنیدم و سینمای الترناتیو را و بونویل را ؟
از مادرم؟ که با لجبازی اصرار داشت- دارد- آدری هیبورن از کاترین دونو زیباتر است.
از برادرم؟ که دیوانه موسیقی است و معتقد بود- هست- که موزیکالهای ژاک دمی به پای موزیکالهای ام .جی .ام نمی رسد؟ و از بحثهای بی پایانمان؟
از مریم؟ که هر کجای دنیا که رفته ایم رشته محبت میانمان محکمتر شده و سینما طی دهه های متمادی، مسافتهای میانمان را هر روز گویی کوتاهتر کرده.
از زاوش ؟ که جوانمرگشد و مریم سالها برچسب نوارهای وی اچ اس او را با ماژیکهای رنگی با آن خط خوشش می نوشت و میچسباند، برچسبهایی که امضای نوارهای زاوش شدند.
از خود فیلم؟ و صحنه آغازین پیش گویی کننده ای که در آن چترهای رنگی در پایان صحنه به چترهای سیاه بدل می شود؟
از نوجوانی ؟ از عشقهای مالیخولیایی ؟ از جنگ، از زخم؟ از حسرت نبودنها ونرسیدنها؟
از عروسی عزا گونه میانه فیلم ؟ یا از ملاقات پایانی عشاق عزادار عشق از دست رفته شان؟
به راستی از کجا می توان شروع کرد؟
گمانم وقتی فیلمی مانندچترهای شربرگ را می بینی،- البته اگر مانندی بتوان برایش انگاشت- از هر کجا که شروع کنی، حسی نوستالژیک در جای جای نوشته سر بر خواهد آورد.
در جشن تولد شصت سالگی این اپرای رنگین -که اگنس واردا ده سال پیش احیایش کرد تا رنگها به زیبایی نسخه اصلی در آیند- تنها می توان از طراوت امروز فیلم حیرت کرد و نبوغ خالق را ستود.
جمعه شب به لطف رژینا و همراهی مریم ، در سینمای وگ سن فرانسیسکو ، چترهای شربورگ دوباره باز شدند و سایه خنک و مطبوع اثر هنری دلپذیر، درجه یک و نیوغ آمیز بر جانم افتاد، خنکی هوش ربایی که تنها یک عاشق سینما میتواند لذت تمام و کمالش را بجشید. لذتی که هنوز دارم مزمزه اش میکنم.
راستی با مادر ژنه ویو موافقید؟ آیا «آدمها تنها در فیلم از عشق می میرند»؟