اسیر در شهر!


سارا غضنفری


خب اول مهر هم آمد و گذشت.پاییز آغاز شد. اما نمردیم.جان ندادیم.از نفرت مدرسه رفتن هم ننوشتیم.پاییز آمد.وعده وعده‌ها هم عملی نشد.ما هم به سخت جانی ادامه دادیم.فقط نگاه کردیم.نگاه کردیم به رفت و نیامدها.به رفتن آنها که دوست داریم.پاییز هم آمد.من گول این رنگ‌ها و زرد و نارنجی‌ها را

نمی‌خورم.مثل وعده وعده‌ها که عملی نشد و نخواهد شد.مثل رفتن رفیق و رفیق.مثل نبود آن باید باشد. مثل آن روز که دستهای تو ویران شدند.مثل آن پسربچه که دیگر کوله‌اش را ننداخته و راهی مدرسه نشده و سهمش یک سنگ قبر است و یک رنگین‌کمان کنارش. مثل آن پدر که این چند روز حتما مثل مرغ سرکنده دنبال بچه‌اش می‌گردد بعداز یک سال که جان داده.مثل مادری که اسم بچه‌اش روی گوشی می‌افتد و فکر می‌کند آزاد شده! مثل خبرنگاری که به‌جای نشستن پشت میز تحریریه‌اش یا رفتن سر حوزه و گزارش میدانی، هرروز سعی می‌کند از زندان هم برای خود گزارش خوبی در ذهنش بنویسد!


مثل پاییز که هی میگوید دستهایت را دستهایت را محکم بگیر و آستینها را روی انگشتهایت محکم بکش مبادا وسوسه شوند در دستانی که با بادهای پاییزی می‌روند,فرود بیایند.پاییز که میشود میرویم یا به مدرسه یا برای همیشه.وقتی هفت ساله شدیم تربیت‌مان کردند برای رفتن.حالا پاییز من از همین‌جا آغاز می شود,دیگر زیر باران‌های تند آذری نخواهم نشست و برایت از دل دردهای روحم نخواهم گفت…حالا باز من می‌مانم و این آهنگ و دود سیگار…می‌دانید من آدم قفلی زدن روی آهنگ‌ها هستم. صدبار یک آهنگ را گوش می‌کنم و یک مسیر را می‌روم و برمی‌گردم. روی این آهنگ قفل شده‌ام. برای ماست. پاییز تهران عجیب است. یکهو پاییز خودش را به شهر می‌کوبد.صبح بیدار شدم و دیدم این شهر خنک شد. عرفان طهماسبی با لهجه جنوبی شب قبل در همین شهر خوانده بود که ما توی شهر خودمون هم اسیریم و خلاص!

.

لشکر غموم همه دنیارو میگیره

جنگی که هیشکی به جز مو توش نمیره

مث کشتی زیر دریا نمیمونم نمیمیرم

تو چه جنگی داری با مو که تو شهر خوم اسیرم

.