مهرداد قاسمفر
چرا باید باور کنیم که در شبیخون چند دزدِ«موبایل و لب تاپ و سنتور»، تنها از سر بداقبالی، بزرگترین نام زنده سینمای موج نو ایران و همسرش، به فجیعترین شکل قابل تصور کاردآجین شده و سر بریده شدهاند!؟ در میهنی که هنوز خاطره فروهرها و حمید و کارون حاجیزاده و پوینده و غفارحسینی و محمد مختاری و دهها نویسنده و شاعر و پژوهشگر و مترجم و اهل هنر و فرهنگ دیگر، ما را وحشتزده برجای مینهد؟ اما ما شما را ، اعماق تاریکِ شما را دیدهایم. آن بعدازظهر آخرپاییز ۷۷ وقتی که در تحریریه روزنامه نشسته بودیم و خبر مختاری چون صخرهای بر زندگی همه ما فرو افتاد، هنوز دشواربود باور کنیم که کاری چنین شنیع کار شماست.
جوان و خام بودیم و بیباور به آن همه غلظت سیاهی که درپیرامون ما، همان نزدیکی، در پرسهای جهنمی است. اما حالا، بعد از این همه فاجعه افشا شده و از پرده برون افتاده، چرا باور نکنیم که هیولاهای شما باز هم دست به کار جنایتی تازه شدهاند. و اینبار از بزرگترین نماد سینمای موج نو ایران آغاز کردهاند؟ یا حتی کمی پیشتر، با آن صحنهسازی ناشیانه در خودکشانِ کارگردانِ شریف قصههای مجید؟
همیشه خواستهاید پیامی بدهید. از صحنهسازی مرگ احمد میرعلایی مترجم، با سرنگی و بطری خالی ودکایی در جیب در کوچههای اصفهان(۱۳۷۴)، تا قساوت هولناک تروریستهای اللهاکبر گویتان در قالب حماس در شنبهای تعطیل و در یورشی خونبار به کنسرت موسیقی صلح. همواره اما یک چیز است که ثابت مانده و مکرر: همیشه پیامی دارید؛ برای دیگری؛ برای «دیگران»؛که از ما بترسید. لابد اینبار قرار است سینماگران را به وحشتی دوزخی ببرید. آنهم در فرصتی که به گمانتان مغتنم است، در هیابانگِ جنگ قریبالوقوع خاورمیانه میشود در تهران هم جنایتی نو رقم زد. برای به وحشت انداختن سینماگرانی که این ماهها بدجور آزارتان دادهاند؛ با شهامتهای غافلگیر کنندهشان.
حتی یک دلیل نداریم که قتل مهرجویی و همسرش را«پیام» تازه شما سربازان سیاهی در این میهن اشغالی و دردمند مپنداریم. اما اینبار، تردید ندارم که بد خطایی در محاسبه کردهاید. مهرجویی و همسرش را در نزدیکی تهران سربریدهاند!؟ حتی زیر لب، زمزمهاش هم دشوار است. چه رسد به کنار آمدن و پذیرش آن در واقعیت.