اهورا :برای ویدا موحد

برای من

بنویس..

دلم برایت تنگ شده..

بنویس

که من خواهان کردار تو بوده ام

همه وقت..

بنویس

به نیابت از دسترنج سراب

که ظریف وجدان مسجل می خواباند

صدای طبل هیچ را..

در استقراری از امنیت

و ایمن

از جنگ تماشا

بنویس..

از آغاز انهدام سلسله ی مردان

که رد هر انسان

کتابی ست در آرزوی خوانش و خواهان

تا ورق بزند زندگی را

به فصل آغاز!

برای این من

بنویس

از انتشار

سنگ های نجات یافته

در حیطه ی دفن سکوت اهورا..

در بیداری ها

که پاداش رویای من بود

نه کیفر آن!

برایم از سلطنت

پابرجای زخم ها

بنویس

در دردی به شمایل رفتن

در صدای حادثه که به خواب رفته است..

بر سنگ گور من

بنویس

عشق

در انقلاب

بی نهایت..

و به دیوار بلند ت

بگو. .

زخم راه های دور

به انتظار مانده اند هنوز..

در پیراهن های رها

در مرگ های

بی قرار

که پارسنگ بودند در من..

و من می نویسم

یگانگی

تو

آوازی ست

در ارتفاع بلند از نامت

که غبار هفت فصل مرا درو کرد..!

بنویس

و نترس…

بگو دلت برایم تنگ شده است

خمار چشمان من

بتاب

روشن

قول می دهم

که پلک نزنم

هرگز..

مثل هیچ کس

اهورا..!