فروغ بهمنی
آنچه امروز می توانیم آن را وضعیت انقلابی در حال شکل گیری ایران بخوانیم، در تندبادِ روزافزونِ حوادث به دقایق و ثانیه ها گره خورده است. شاهدی بر این مدعا چند اتفاق مهم است که در طول نگارش مقاله رخ داد و بسیار خبرساز شد. نخست، تصویر دختری بود در تهران که پرچم رنگین کمانیِ دگرباشهای جنسی را بالای سر برده بود و دوم، تصویر دو دختر در شهر کوچک اراک که در وسط میدانی با بوسهای عاشقانه از یکدیگر، ابعاد تازه ای از مطالبات این انقلاب را از اعماقِ پنهانش به سطح کشیدند.
بر این اساس، نگارنده ی این مقاله از پیش آگاه است که مقاله ی پیشرو زمانی در حال نوشته شدن است که واژگان بیش از هر زمان دیگری لرزان و بی ثبات هستند و شیب تندِ اتفاقاتی که سرتاسرایران را فراگرفته، هر دَم هر معنای مُسجل و یا تحلیلی مطلق را در نطفه بی اعتبار می کند. اگر چه قرار است نوشته پیش رو درباره مادیت، جسمانیت، هستیِ تماماً دنیوی- زمینی و از همه مهم تر زنانگی باشد، اما آنچه نگاشته می شود در بنیاد خویش ماهیتی میعانی دارد و بالقوه آماده تبخیر شدن است. از این حیث، نویسنده ی این مقاله از پیش می داند که تمامی مطالب این مقاله در فاصله ی میان نوشته شدن تا خوانده شدن می تواند معنایی دیگرگونه به خود بگیرد، تغییر شکل دهد و در جهت هایی تازه هستی خود را پیدا کند.
در آخرین روزهای ماه سپتامبر مهسا (ژینا ) امینی در بیمارستانی در تهران بعد از سه روز در کما بودن جان می سپارد. او به بیرحمانهترین شکل ممکن توسط پلیس گشت ارشاد دستگیر و مورد ضرب و شتم از ناحیه ی سر قرار می گیرد، به کما می رود و در غربت جان می دهد. مهسا امینی که اصالتاً کرد بود برای سفری چند روزه به همراه خانواده به تهران آمده بود. رسانه ایی شدن خبر مرگش انفجار عظیمی در ایران ایجاد کرد.
از همان ابتدا حدس زد که اعتراضات برآمده از مرگ مهسا امینی ماهیتی دیگرگونه به خود خواهد گرفت چرا که اساساً مرگ او به طور آشکاری با چند نشانه پیوند خورده بود. نخست مسئله زن که مستقیماً بر مفهوم جنسیت تأکید می کرد، دوم شکنجهی جسمانی که آزادی سرکوب شده را نمایندگی می کرد، سوم حجاب که یادآورد بدن های انکار شده توسط حکومت بود. در واقع، مرگ مهسا امینی به هر شکل دیگری نمی توانست این پتانسیل نمادین و مفاهیم مستتر امروزین را در خود داشته باشد و می توانست به مانند اعدام نوید افکاری و یا قتل ستار بهشتی و بسیاری از جانباختگان دیگر در دو دهه اخیر، تنها و تنها خشم و نفرت عمومی از حکومت را تقویت کند.
در حقیقت قتل حکومتی مهسا امینی از همان ابتدا واجد جنبه های سمبلیکی بود که می توانست با سرعت فراوان نیروهای انقلابی بالقوه خود را جامه عمل بپوشاند. گفتمان و مطالبات جاری در اعتراضات دی ماه ۹۶ در بطن خود ماهیتی اقتصادی داشت و از آنجا که معاش در بخش بزرگی از ایران همچنان به شکل سنتی تأمین می شود و اقتصاد و بازار در دست مردان است، درخوانشی نشانهشناسیک می توان این اعتراضات را جنبشی مردانه تلقی کرد. این الگوی تحلیلی را می توان در مورد اعتراضات آبان ۹۸ نیز به کار برد. این اعتراضات خونین واکنشی بود به گرانی یک شبه بنزین که در آن طی سه روز اعتراض، ۱۵۰۰ نفر از معترضان توسط حکومت به قتل رسیدند. زنان اگر چه در صحنه های خیابانی حضوری پُررنگ و همسنگ مردان داشتند اما از آنجا که در ساختارهای کلان ثروت و سرمایه و اقتصاد هرگز جایگاه پررنگی نداشتند، نمی توانستند مطالبه جنسیت خویش را پیش بکشند.
همچنین باید در نظر داشت که در گفتمان سنتی، اعتراض و انقلاب به دلیل ذات خشونت بار و خونین خود، و تعلق به امرقهرمانانه همواره کنشی مردانه تلقی شده است. به بیان دیگر وقتی از انقلاب حرف می زنیم خواسته یا ناخواسته، خودآگاه یا ناخودآگاه نشانه ها و نمادهای مردانه را در ذهن فرامی خوانیم. شاید از این منظر است که اسلاوی ژیژک در صحبت هایش بارها تأکید کرد که اعتراض زنان ایران می تواند نکته های تازه ای برای آموختن حتی به غرب آزاداندیش داشته باشد.
اجازه می خواهیم جان کلام این سطور را بی هیچ پروایی همین ابتدا بنویسیم تا شما نیز آن را بخوانید؛ اتفاقات اخیردر ایران که تا این لحظه سرِ باز ایستادن نداشته، نخستین انقلاب زنانهی جهان است که تمام نشانههای کلامی، شنیداری و تصویری آن برخواسته از زنانگی است اما محدود به جهان زنانه نیست و نمی ماند.
بعد از انقلاب اسلامی حکومت به سرعت و با سرکوب فراوان توانسته بود زن را از تمام عرصه های عمومی به عقب براند و به موازات آن تمام زندگی ایرانیان را در بُعد سیاسی تک صدایی و در بُعد اجتماعی تک جنسیتی کند. حکومت بعد از انقلاب جنسیت شهر را به واسطه ی فاصله گذاری ها، حجاب اجباری، تفکیک های جنسیتی در مدارس، استخرها، وسایل حمل و نقل عمومی و ممنوعیت ورود به استادیوم های ورزشی تماماً مردانه می کند. دراین میان جنگ هشت ساله ی ایران و عراق در به سرانجام رسیدن این ایدئولوژی هولناک، کمک فراوانی کرد چرا که اساساً در گفتمان رسمی و تبلیغاتی حکومت، جنگ، عملی مردانه بود، سربازانِ جبهه ها مردان بودند و شهدا را نیز مردان تشکیل می دادند. جنگ ایران و عراق جامعه ی ایران را به شدیدترین شکل ممکن جامعه ای مردانه کرد. بعد از پایان جنگ، نام خیابان ها و کوچه ها، نقاشی های دیواری از شهدا و اساساً تمام میراث به جای مانده از هشت سال ویرانی در ستایش مردانگی بود. در حقیقت هر آنقدر که بدن مردانه برجسته می شد بدن زنانه تماماً انکار و سرکوب می شد.
زنان اما در دهه های گذشته بیکار ننشستند و از هر راهی که می توانستند تلاش کردند تا بدن های سرکوب شده خویش را از یاد نبرند. با آغاز دهه هفتاد شمسی دختران جوان توانستند با قبولی حداکثری در کنکور خود را از خانه ها بیرون بکشند و در فضاهای عمومی شهر بازیابند، حضوری که در دهه هشتاد منجر شد تا زنان تحصیل کرده در بسیاری از شغل ها به چشم بیایند و توانایی های خود را نشان دهند. این حضور همه جانبه دربرگیرنده ی عرصه های مهمی از پزشکی تا هنرهای نمایشی بود. از اواخر دهه هفتاد و به ویژه دهه هشتاد اساساً مفهوم ستاره ی زن در سینما کاملا مشهود شد. زنانی بودند که توانسته بودند با تمام محدودیت ها از چهره و نه از بدن خویش ستاره بسازند. زنان در دهه نود توانستند با تغییر چهره و آرایش های مردانه خود را به درون استادیوم ها برسانند و شادی واقعی تماشای فوتبال را فریاد بزنند در این میان شاهد اتفاقات تلخی نیز بوده ایم مانند خودکشی دختری که بعدها موسوم شد به دختر آبی.
اما تمام این پیشرفت ها که زنان یک تنه و در جنگی نابرابر آن را به دست آورده بودند، برای دخترانی که داشتند به سن نوجوانی می رسیدند کافی نبود. این دختران دریافته بودند که در این حضور پررنگ و همه جانبه زنان، هنوز عنصر بدن، به عنوانی مفهومی بی واسطه و آشکار غایب است. به بیان دیگر، زن حضور داشت اما زنی بدون بدن. دختران جوان و نوجوان در حقیقت چاره نهایی را در پذیرفتن و آشکار نمودن بدن یافتند. هر چند که با توجه به سرکوب های فراوان حکومتی، این کشف بزرگ بدن زنانه نیز تدریجی و کند پیش رفت. در واقع برداشتن روسری جنبشی بود که بسیار زودتر و از اواخر دهه نود شروع شده بود، اما محدود به دختران جوانی می شد که بیشتر در شهرهای بزرگ برای لحظات کوتاهی برسکویی بلند می ایستادند روسری از سر برمی داشتند و از خود فیلم می گرفتند و در صفحات مجازی منتشر می ساختند.
در چنین فضای مردانه ایی، تقریبا یکماه و نیم پیش از ماجرای قتل مهسا امینی جامعه ی ایران با شوکی عظیم از انتشار فیلم درگیری بین دو زن جوان در اتوبوس درون شهری در فضای مجازی میشود. که در آن زنی محجبه به زن دیگر تذکر رعایت حجاب را می دهد این تذکر منجربه درگیری بین آن دو و نهایتا خروج زن محجبه از اتوبوس می شود. یک روز پس از انتشار این فیلم خبرگزاری حکومتی فارس خبری منتشر کرد مبنی بر دستگیری فرد خاطی، دختر جوان غیر محجبه به نام سپیده رشنو، که پس از دستگیری روزهای متمادی خانواده اش از مکان انتقالش بی اطلاع بودند و کاربران مجازی در توییتر با هشتک سپیده رشنو کجاست از او حمایت کردند.
پس از چندی سپیده رشنو با صورت و چشمانی کبود جلوی دوربین صدا و سیما وادار به اعتراف اجباری علیه خودش شد. پخش اعترافات اجباری سپیده رشنو با آثار هویدای شکنجه بر صورتش جامعه ی ایرانی اعم از زن و مرد ، محجبه و غیر محجبه را در بهتی عظیم و سکوتی سرد فرو برد. سوالی که بصورتی پررنگ مطرح می شود این است که به راستی حد یقف حجاب کجاست؟ چه کسی تعیین می کند که چه مقدار پوشیدگی حجاب محسوب میشود و چه مقدار بی حجابی؟ این همان سوالی است که حکومت سالهاست از دادن پاسخی روشن بدان ناتوان مانده است.
زنان در هفدهم اسفند ۵۷ در حالی که مدت کوتاهی از انقلاب اسلامی گذشته بود اعتراضات یک هفته ایی علیه سخنرانی خمینی از مدرسهی رفاه که طی آن حکمی را برای زنان کارمند صادر کرده بود انجام دادند که بر اساس آن سخنرانی، زنان کارمند موظف بودند برای “حفظ آبرویشان” در ادارات حجاب داشته باشند. که البته همین سخنرانی بعدها منجر به اجباری شدن حجاب شد . زنان معترض می پرسیدند که چرا تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی حرفی از حجاب اجباری نبوده است؟
واین زنان در تمام تظاهراتشان علیه شاه سابق بدون حجاب حضور داشته اند و حالا که انقلاب به پیروزی رسیده است صحبت از حجاب اجباری شده ، این زنان معترض بودند زیرا زنانگی آنان وقدرت آنان جهت پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی مورد سواستفاده قرار گرفته بود. تظاهرات یک هفته ایی علیه اجبارحجاب که به نتیجه ایی منتج نشد نهایتا قانون حجاب اجباری با فراز و نشیب های فراوان در تاریخ ۱۸ مرداد ۱۳۶۲ یعنی حدود پنج سال پس از پیروزی انقلاب به تصویب رسید.
از همان زمان تا کنون زنانی همواره به قانون حجاب اجباری معترض بوده اند از خودسوزی دکتر هما دارابی در سال ۱۳۷۲ در مخالفت با قانون حجاب اجباری؛ خودسوزیب که نتیجه ی ناامیدی توام با احساس شرم و پشیمانی از حمایت از انقلاب اسلامی بود تا انتشار فیلمهایی در فضای مجازی از برخورد خشونت آمیز پلیس گشت ارشاد با زنانِ به زعم آنان بی حجاب.
ولی تا قبل از رسانه ایی شدن خبر قتل مهسا امینی هیچگاه صدای اعتراض زنان ایرانی چنین پررنگ و ادامه دار به گوش جهانیان نرسیده بود .اعتراضاتی که به سرعت مزین شدند به شعار زن زندگی آزادی و در سطح بین الملل هم انعکاس یافتند و با انتشار ترانه ی برای از شروین حاجی پور رنگ انقلابی پررنگتری بخود گرفت.خوانندگانی از سراسر دنیا در همراهی با جنبش انقلابی زنان ایرانی ترانه ی برای را بازخوانی کردند و سلبریتی هایی از سراسر دنیا به نشانه ی همبستگی با زنان ایرانی موهای خود را قیچی کردند، عملی اعتراضی که همچون عملی انقلابی بهسرعت فراگیر شد.
جنبشی که در ایران با اعتراض به قتل حکومتی مهسا امینی آغاز گردید همچون آتش زیر خاکستری بود که پس از نزدیک به چهل و چهار سال ظلم بی حد به زنان و دختران ایرانی شعله کشید و تبدیل به یک خشم عمومی شد.
اکنون که بیش از سه ماه از شروع اعتراضات می گذرد دامنه ی آن روز به روز گسترده تر شده است. که در این میان متاسفانه تا کنون چهارتن تن از معترضان به اتهام محاربه یعنی جنگ با خدا اعدام شدند . اعدام این چهار معترض جوان موجی از اعتراضات فقهی را نیز در پی داشت تعدادی از علمای دینی در نامه هایی اعتراضی به سران قوه ی قضاییه نوشتند که اجرای حکم اعدام برای این جوانان معترض به جرم محاربه کاملا اشتباه بوده است و عمل اعتراضی آنان مصداق جنگ با خداوند نبوده است.
پس از اجرای دو اعدام اول ، شاهد موج وسیعی از کفالت های سیاسی زندانیان در معرض خطراجرای حکم اعدام از طرف نمایندگان پارلمان های اروپایی بوده ایم. فشار حکومتی به زنان ایرانی فقط محدود به حجاب اجباری نبوده است بلکه در تمامی عرصه های اجتماعی، زنان که نیمی از جامعه ی ایرانی را تشکیل می دهند همواره به عنوان جنس دوم و ناموس مردان تلقی شده اند. همانطور که پیشتر اشاه شد شعار محوری این جنبش زن زندگی آزادی است.شعاری که سه ضلع مثلثی را نشان میدهد که طی حاکمیت جمهوری اسلامی بشدت دچار بحران شده است.
زن :
زنان نیمی از جامعه ی ایرانی را تشکیل می دهند که همواره از طرف حاکمیت مورد فشار بوده اند. آنان حتی حق مالکیت بر بدن و لباس خودشان را هم ندارند و همواره باید طبق سلیقه ی حاکمیت و تحت لوای شرع اسلام بدنشان را بپوشانند وگرنه محتوم به سرنوشتی همچون مهسا می شوند.
اغلب معترضان کنونی در خیابان های ایران که به نسل زد شهرت دارند محصول تربیت مادرانی متولد نسل انقلاب اسلامی هستند نسل سرکوب شده از طرف جامعه و حاکمیت که پرورش دهنده ی نسل مطالبه پری می شوند که با دستانی خالی و عاری از هر گونه خشونتی به خیابان ها آمده اند که حق زندگی شان را با نثار جان جوانشان از حاکمیت پس بگیرند همان زندگی نرمالی که تحت لوای حکومت جمهوری اسلامی از مردم ایران سلب شده است، مردم در ایران کشوری با ذخایرغنی نفت و گاز، معادن طلا و سنگ های قیمتی، حتی از معیشت حداقلی هم برخوردار نیستند و شاهد این مدعا نرخ تورم دو رقمی سالیان متمادی در ایران است و نهایتا آزادی که در هیچکدام از تعاریف امروزی اش با چهارچوب فکری حاکمان جمهوری اسلامی تطابق ندارد.
در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نه آزادی پوشش وجود دارد نه آزادی بیان و نه هیچ آزادی حداقلی دیگری . جنبش انقلابی که در ایران آغاز گردیده است در حقیقت انقلاب فرزندان جوانی است که سالها پس از انقلاب اسلامی به دنیا آمده اند و از طریق آشنایی با اینترنت و دنیای مجازی با جهان پیرامونشان به خوبی ارتباط برقرار کرده اند، آنان می دانند حقی که از آنها دریغ شده است یعنی حق یک زندگی نرمال به آنها بر نخواهد گشت مگر با گذار از جمهوری اسلامی . گذاری که طی این بیش از پنج ماه از آغازش تا کنون قریب به ششصد کشته ، بیست هزاربازداشتی زندانی و صدها جوان معترضی که به دلیل شلیک ساچمه به چشمانشان از ناحیه ی یک یا هر دو چشم مورد آسیب جدی قرار گرفته اند آسیبی که گاها منجر به تخلیه ی چشمانشان شده است همچنان در جریان است.
این نوشتار را نهایتا با شعری که در بیشتر اعلامیه های ترحیم جوانان کشته شده ی این اعتراضات نوشته شده است به پایان می رسانم:
پسر کشتی و تخم کاین کاشتی، پسر کشته را کی بود آشتی؛ بدین معنا که این راه تا رسیدن به نتیجه ی نهایی مطلوب مردم یعنی گذار خشونت پرهیز از جمهوری اسلامی راهی بی بازگشت است.
منبع: زیتون