ایران، قرن بیستم

سعید گنجی زاده


در آغاز قرن بیستم ایران با ده میلیون جمعیت، کشوری با مردمانی فقیر، ماتم زده و‌ امید به زندگی (life expectancy )۳۰ سال، IMR مرگ‌ حدود ۵۰۰ در ۱۰۰۰ کودک زیر یکسال و MMR حدود ٥٠٠٠ مرگ مادر در صدهزار زایمان بود. اکثریت ملت هم با بیماری‌های واگیر چون وبا و حصبه و طاعون و تیفوس درگیر بودند و هم با گرسنگی و خشکسالی و راهزنی و زورگویی. تنها یک درصد زنان و پنج درصد مردان باسواد بودند تازه نیمی از باسوادان تنها سواد قرآنی داشتند. کسی از قوانین نیوتن، گردش خون هاروی، جدول تناوبی مندلیف و کشفیات پاستور خبر نداشت.

تک و توک ایرانیان فرنگ رفته و اروپا دیده که با مظاهر تمدن (علم، قانون و آزادی) آشنا شده بودند همچون میرزاصالح، میرزاملکم خان، طالبوف، آخوندوف، میرزاآقاخان، رشدیه،… همت کردند و بنیان جنبش اجتماعی مشروطه را گذاشتند و سرانجام در سال ۱۹۰۶ مظفرالدین شاه را مجبور به امضای فرمان مشروطه کردند.

بدون کمک ایرانیان اروپا رفته آن توده‌ی بیسواد وبازده‌ی خرافاتی و غرق در شپش قادر به حرکت در جهت ایجاد حکومت قانون constitution نبودند.

هرچند پس از امضای فرمان مشروطه و تشکیل پارلمان، روسیه تزاری به کمک روحانیت مشروعیت خواه مجلس را به توپ بست ولی پس از دوسال جنگ داخلی، سرانجام تهران به دست آزادیخواهان فتح شد و مشروطه تثبیت شد. بخت با این ملت فلک زده یار نبود و دو رخداد جنگ جهانی اول و پاندمی انفولانزای اسپانیایی آنچنان ما را بدبخت کرد که کابینه بریتانیا علی رغم اصرار لرد کرزن در سال ۱۹۲۰ تقاضای وثوق الدوله (قرارداد ۱۹۱۹) برای تحت الحمایه قرار دادن ایران را نپذیرفت.

با دانستن این مقدمه ارزش کار رضاخان که یک سال بعد در ۲۲ فوریه ۱۹۲۱ (سوم اسفند ۱۲۹۹) امنیت را به پایتخت برگرداند مشخص میشود. چهارسال بعد وقتی او‌ شا‌ه شد اکثر مردم نفس راحتی کشیدند و همه متفق القولند اقدامات او در ۱۶ سال زمامداری، ایران را دگرگون کرد. وقتی در سپتامبر ۱۹۴۱ مجبور به ترک ایران شد، جاده های شوسه و راه آهن ایجاد شده بود و دانشگاه، بیمارستان آغاز به کار کرده بودند و بهداشت و آموزش بهبود قابل توجهی کرده بود. امید به زندگی Life expectancy حدود پنجاه سال رسیده بود و IMR زیر ۳۰۰ و MMR زیر ۳۰۰۰ و باسوادی به ۲۵ درصد رسیده بود. جمعیت ایران هم دو برابر شده بود.

سپتامبر ۱۹۴۱ ایران به اشغال انگلیس و شوروی درآمد، این اتفاق می افتاد چه رضاشاه طرفدار هیتلر بود چه نبود. جنگ و اشغال فقر و قحطی و بیماری را برای ما به ارمغان آورد. با پایان جنگ و کنفرانس تهران و پیروزی متفقین، اشغال ایران هم پایان یافت، ولی مغزهای اکثریت ایرانیان در اشغال خرافات باقی ماند، آخوندها با تکیه بر ۷۵ درصد ملت بیسواد در روز روشن کسروی را در کاخ دادگستری(۱۱ مارچ ۱۹۴۶) قطعه قطعه کردند و بجز صادق هدایت کسی اعتراضی نکرد.

۲۵ درصدی که باسواد بودند هم اکثرا چپ زده بودند یا حزب توده یا نیروی سوم یا زحمتکشان یا ملی گرا و در حال درگیری با یکدیگر. شوروی که تمایل به ترک ایران نداشت تنها با اولتیماتوم امریکا آذربایجان را تخلیه کرد ولی همچنان به حزب توده و شبکه گسترده افسرانش امید داشت که اینهم با بازگشت شاه به قدرت و شناسایی و دستگیری آنان از بین رفت.

شاه در طول ۲۵ سال با مدیریت عالی و رشد دورقمی اقتصاد در دهه طلایی (۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳) کاری کرد کارستان. وقتی او‌ با چشمانی گریان کشور را ترک ‌میکرد امید به زندگی به شصت سال رسیده بود و IMR دورقمی شده بود  ‌و به زیر ۸۰ در ۱۰۰۰ کودک زیر یکسال رسیده بود و MMR سه رقمی شده بود و به زیر ۳۰۰ در صدهزار زایمان رسیده بود. تقریبا نیمی از مردم با سواد بودند و جمعیت هم دوبرابر شد. ایران ده میلیونی بیسواد و ماتم زده و فقیر در آغاز قرن حالا به ایرانی ۴۰ میلیونی سرحال با جمعیتی جوان و تحصیل‌کرده و آماده پرش به جرگه کشورهای توسعه یافته تا پایان دهه هشتاد میلادی بود.

انقلاب ۱۹۷۹ نتیجه تلاش‌های ایرانیان اروپا رفته و آشنا با مفاهیمی چون سوسیالیسم لیبرالیسم اومانیسم بود.  در حالیکه در همه‌ی آفریقا، همه آسیا به استثنای ژاپن و هند، همه آمریکا به جز کانادا و ایالات متحده و همه اروپای شرقی دیکتاتوری حاکم‌ بود و در تمام کشورهای پیرامون ما حکومتهای نظامی موروثی و اقتدارگرا حاکم بودند، اروپا رفته هایی چون دکتر شریعتی مهندس بازرگان دکتر یزدی دکتر بنی صدر قطب زاده شایگان حاج سیدجوادی سحابی کیانوری طبری … توده مردم را برای یک وضعیت پرفکت وسوسه میکردند.

بدون اینان انقلابی شکل نمیگرفت، اکثریت مردم از وضع موجود راضی بودند و کارمندان همه صاحبخانه شده بودند و کم کم به سفر خارج فکر میکردند. کارگران سرویس رفت و‌آمد داشتند و در سهام کارخانه شریک بودند، کشاورزان صاحب زمین شده بودند. در سال ۱۹۷۴ ایرانیان برگزاری المپیک آسیایی در تهران را جشن گرفتند و در سال ۱۹۷۶ در المپیک مونترال به مدال های نصیری و برزگر افتخار میکردند و دو سال بعد خوشحال از رفتن تیم فوتبال به جام جهانی بودند و اگر کسی پرسشنامه پر میکرد دموکراسی در لیست اولویت های ایرانیان نبود.

این ایرانیان خارج رفته بودند که بدون توجه به اوضاع جهان و منطقه به دنبال یک اتوپیای رویایی در کشوری بودند که هنوز پنجاه درصد بیسواد داشت و مذهبی ها دست بالا را داشتند و در جدال سنت و مدرنیته اگر قدرت سرکوب شاه نبود سنت برنده میبود. ایرانیان اروپا رفته با تلاش زیاد در طول ده سال توانستند جنبش اجتماعی راه اندازی کنند که متاسفانه غول چراغ سنت را آزاد کرد غولی که ۴۴ سال است مدرنیته را زندانی کرده است.

پ.ن: اینبار هم ایرانیان خارج از کشور که از آغاز قرن ۲۱ با کمک ارتباطات خود و از طریق سوشیال مدیا پیام آزادی و احترام‌به حقوق انسانی را به هم میهنان رسانده اند باعث تغییر در نگرش اکثریت ایرانیان به دگر اندیشان و دگرباشان فکری مذهبی جنسی شده اند.

بدون تبادل فرهنگی ایرانیان خارج و داخل نه مشروطه اتفاق می افتاد نه انقلاب ۱۹۷۹ و نه انقلاب زن، زندگی ، آزادی. کاری که بعضی حکام منطقه در جهت سنت زدایی بصورت آمرانه انجام میدهند تا مثلا زنان حق رانندگی داشته باشند، با تبادل فرهنگی ایرانیان خارج با داخل بصورت تدریجی از آغاز قرن بیستم آغاز شد، نمونه اخیرش مسیح علینژاد و چهارشنبه های سپیدش.

ایران در ۱۰۰ سال گذشته بدون تبادل فرهنگی و آشنایی با غرب تغییر نمیکرد ؛ از میرزا صالح و ملکم خان تا تیمورتاش و داور، از کسروی و تقی زاده تا بازرگان و شریعتی از رضا پهلوی و حامد و مسیح تا نازنین و گلشیفته، ایده جنبش های معاصر همه سوغات غرب بوده است.

اگر تاثیرات غرب نبود و تلاش ایرانیان غرب رفته نبود شاید ما همچنان شبیه کشورهای منطقه در گامهای نخست مدرنیسم بودیم.

عکس: راست، میشل فوکو فیلسوف پست مدرنیست فرانسوی که امید زیادی به انقلاب ایران داشت. آیا ممکن بود بدون عبور از مدرنیته به پست مدرن رسید؟

چپ، آیت الله خمینی بهمراه پسرش و محافظ/مهماندار ژرژان فابین باتااوش ،که نشان داد پیشبینی فوکو‌ غلط بود.