حمید فرخنده
اگر نقد پیوسته تحولات سیاسی و بازخوانی تاریخ یا روایتهای تاریخی را لازم و از نشانههای رشد یک جامعه بدانیم، نسلهای بعد از انقلاب ۵۷ نه تنها حق دارند بلکه ضروری است که به این مهم بپردازند. اصولا همه نسلهایی که نسبت به سرنوشت کشور و تحولات سیاسی آن احساس مسئولیت میکنند و دغدغه بیرون آمدن کشور از وضعیت نابسامان امروز دارند میبایست به نقد همهجانبه آن اتفاق تاریخی بپردازند. نکته مهم اما پذیرش تکثر روایتها به مثابه به رسمیت شناختن موجودیت دیگر نیروهای سیاسی کشور است.
بسیاری از نیروهای سیاسی و بخش بزرگی از مردم شرکت کننده در انقلاب ۵۷ از همان فردای پیروزی انقلاب بتدریج و در فواصل زمانی مختلف با راه طی شده بعد از انقلاب از سوی حاکمان جدید مخالفت کردند. کوتاهسخن، میگفتند این آنچیزی نبود که از آن همه تلاش و امید و فداکاری انتظار داشتیم. گروه بزرگتری اما خارج از بحث موردی انقلاب ۵۷، اصولا با انقلاب به مثابه روش مخالفند. چراکه درس بزرگ انقلاب این بود که روشهای به کار گرفته شده برای ایجاد تحول سیاسی، خنثی نیستند. با خشونت، قهر و نگاه حذفی نمیتوان به دموکراسی و صلح و آرامش اجتماعی دست یافت.
واقعیت این است که هیچکدام از سه نیروهای اصلی شرکت کننده در انقلاب، یعنی روحانیون، چپها و مجاهدین خلق، دموکراسیخواه و اهل مدارا با رقیب فکری یا مخالف خود نبودند، چرا که همگی حامل ایدئولوژیهای توتالیتر بودند. حقیقت را نزد گروه فکری خود میدانستند و دیگران قرار بود یا تسلیم خواست و اراده قدرت مسلط شوند و یا از صحنه سیاسی کشور حذف بشوند. دموکراسی خواهان و تکثر باوران آن روز ایران مانند جبهه ملی و نهضت آزدی در اقلیت محض بودند. همچنین، دههها فرهنگ استبدادی در کشور زمینه مساعدی برای دموکراسی خواهی و مدار با مخالفان فکری و عقیدتی را در سطح جامعه آن روز ایران، فراهم نکرده بود.
شایسته است نسلهایی که انقلاب ۵۷ را سرآغاز تباهی یا اشتباه تاریخی میدانند، عبارت «پنجاههفتی» را به عنوان دشنام یا برای تحقیر انقلابکنندگان بکار میگیرند و یکی از مردمیترین و اصیلترین انقلابهای تاریخ را «فتنه خمینی»، «فتنه ۵۷» و یا «بلوای ۵۷» میخوانند برای نقد عمیقتر، همهجانبهتر و گذار از تحلیلهای سطحی و زرد، زمینههای واقعی و تاریخی آن رویداد مهم را بررسی کنند و خود را در دام نتیجهگیرهای عوامپسندانه و عبارات دلخنککن اسیر نسازند.
عوامل متعددی که جای بسط آن در اینجا نیست و از سوی جامعهشناسان و صاحبنظران در فرصتهای مخالف مورد نقد و برسی قرارگرفته، باعث بیگانگی و احساس غربت مردم با شاه و حکومتاش شده بود، همین احساس فاصله و غربت که در سالهای آخر حکومت شاه به سبزهی حزب رستاخیز نیز آراسته شد، زمینهساز انقلاب و سقوط نظام پهلوی شد. علاوه بر این احساس بیگانگی، عوامل دیگری نیز در شور و اشتیاق مردم و نیروهای سیاسی و خوشبینی آنها برای انقلاب و ایجاد شرایطی بهتر از آنچه داشتند، موثر بودند.
در آن سالها باد بینیازی انقلاب میوزید. بینیازی از سازش، بینیازی از مذاکره، بینیاز از پرسشگری درباره فردای براندازی، بیدغدغهی صبح روز بعد از انقلاب. جز معدود کسانی که صدایشان در فریادها، ولولهی جمعیت و شور انقلابی گم میشد، تقریبا همه اعتقاد داشتند «خود راه بگویدت که چون باید رفت». شعار آزادی در تظاهرات سر داده میشد، اما رهایی از در و دیوار شهر میبارید؛ ساواکی تکهتکه شده، پاسبان احاطه شدهی وحشت زده با سرِ شکسته و صورت خونین، شهرنوی به آتش کشیده شده. خشم مقدس، انقلابیون را بینیاز از ترحم بر افسران دستگیر شده یا نخستوزیر تسلیم شده کرده بود.
آن سالها، عصر ایدئولوژی و دوران بیخبری بود. بیخبری از آنچه خود داشتیم یا نداشتیم، بیتوجهی و یا بیاطلاعی نسبت به غول عظیمی که در متن جامعه ایران خوابیده بود، بیخبری از متولیانی که از حاشیهی هفتاد سالهی خویش به متن یک سالهی انقلاب آمده بودند. بیاطلاعی از آنچه در سراب «سوسیالیسم واقعا موجود» میگذشت. بیخبری از «خلق» تقدیس شده، که آماده چه کارهای وحشتناکی که نبود.
خلقی که به فرمان رهبر کاریزماتیک کشور به هیجان میآمد و بسیج میشد. برای هجوم به کردستان و مقابله با نیروهای کرد، برای حمله به دفتر روزنامه آیندگان، برای شکستن قلمها و طنینانداز کردن شعار «مرگ بر» در سراسر کشور، برای انقلاب فرهنگی، حمله به مخالفان و منتقدان و برهم زدن تظاهراتشان، برای لو دادن همسایهی مجاهد یا کمونیستاش و یا برای رفتن به جبهههای جنگ.
کاریزما را اما خودِ مردم به رهبران کاریزماتیک میدهند. کاریزما از جنس قدرت است که بسته به نگاه و تبعیت مردم از حاکم یا شخصیت فرهمند دارد. چنانکه میتواند با رویگردانی همان مردم از او، به سان برف زیر آفتاب تموز آب شود و از بین برود.
شاید خود رهبر انقلاب هم کاملا متوجه همه ابعاد آن غول رها شده نبود. چه بسا تصور میکرد چنانکه وعده داده بود اداره امور مملکت را به مسئولین دولت موقت میسپارد و به قم میرود تا سالهای کهنسالی را در قامت یک پیشوای روحانی و معنوی در آنجا سپری کند، پایانش جایی باشد که همه چیز از آنجا آغاز شده بود. کمااینکه در آغاز چنین نیز کرد و ۱۸ روز بعد از پیروزی انقلاب، در دهم اسفند ۵۷ به قم رفت. انقلاب اما تازه شروع شده بود و بزودی رهبر را برای نشان دادن چهره اصلی انقلاب به مرکز قدرت، به پایتخت فرامیخواند.
*طرح ها تزئینی است
منبع:ایران امروز