باید ادامه داد مثل چریک پیر…

دنیا چهرازی


مانده‌ایم با حیرانی مضاعف بر آستانه‌ی درگاهی که دلمان می‌خواهد آخرین ایستگاهی باشد که لازم است برای رسیدن به دورانی تازه از آن گذر کنیم.


امان از آخرین‌هایی که هم‌پای تلخی و یأس‌اندود بودنشان، به‌یادماندنی و فاخرند.


هر روز با وجود سرگردانی‌های بی‌پایانمان تنها با یک باور نصفه و نیمه خودمان را قانع می‌کنیم؛ اینکه جهان در حال حرکت است و ما محکومیم به حرکت هم‌پای جهان.

اما جهان به کدام سمت در حال حرکت است که به هر طرف سر می‌چرخانی نمی‌‌توانی چشم‌انداز روشنی ببینی؟


این‌گونه معلوم است که تمایل فقط به رفتن است. از دوره‌ای به دوره‌‌ای دیگر. بدون چشم‌اندازی از ارتقا و بلوغ.


دوره‌هایی که از پی هم از چرخه‌ی دیالکتیک منفی خارج می‌شوند و بی‌هیچ نشانی از بلوغ نظری و عملی ما را به سمت ناکجا‌آباد پرتاب می‌کنند.


زمان می‌گذرد و ما در فواصلی نزدیک‌تر و در بزنگاههایی حساس‌تر تنها می‌‌دانیم که چه نمی‌خواهیم اما نمی‌دانیم که خواهان چه چیزی هستیم. یا بدتر از آن، چیزهایی را طلب می‌کنیم که از درک معنای حقیقی‌شان عاجزیم و یا روحیه‌ی به دست آوردنشان را در خودمان پرورش نداده‌ایم.


شبیه یک کارگردان تجربی که بی‌پشتوانه‌ی دانش آکادمیک، خودش و کارش را به دست الهامات لحظه‌ای سپرده است و فیلم‌های شلخته‌ای می‌سازد که تنها در لحظاتی بارقه‌هایی از نبوغ، دیدنی‌اش می‌کند.


اما اگر پای هیچ امداد غیبی و دست هدایتگری در میان نباشد، تنها باید با تکیه بر سواد، قوه‌ی تحلیل و مرورِ بی‌تعصبِ سیرِ ناکامی‌ها ادامه داد.


تا دیگر اجازه ندهیم که منطق و استدلال، مقهور دهان‌های گشادی شود که مدام کلید‌واژه‌های ارباب رعیتی تکرار می‌کنند و همچون گنده‌لات‌هایی که کلاه مخملی عقل نداشته‌شان را پوشانده است، دسته‌جمعی هتاکی می‌کنند و برای اثبات حقانیتشان خنده‌های هیستیریک سر می‌دهند و برق تیزی ضامن‌دارهایشان چشم‌ها و روان را می‌آزارد.


در این مسیر پر آزمون و خطا تا رسیدن به بلوغ جمعی، لازم است زمانی را برای التیام جسم و جان و روان رنجورمان در نظر بگیریم و در این میان از تمرین مستمر برای بیش‌تر آموختن و کمتر سخن گفتن، پرورش ذهن تحلیل‌گر و چند وجهی نگریستن به موضوعات، غافل نشویم.


که تنها به مدد این خودسازی‌هاست که پس از هر تحول و سختی، به جای نحیف شدن و تحلیل رفتن، به زیبایی و استادانه تراشیده می‌شویم.


بسیار شبیه به همین دو طرح؛ مقتدر و باظرافت، هر لحظه در آستانه‌ی جرقه زدن و آتش انداختن به انبار باروت.


و ناگزیر و همچنان “باید ادامه داد مثل چریک پیر…”