سارا گله دارى
چه چيزى را به چه سمت !
به سمت قلب فنجان را برگردانم
قهوه ايى غليظ و تلخ
با كمى پس و پيش مى چرخد در نعلبكى
سرنوشتى كه مكتوب بوده
اين انسان محتوم به نمى دانم !
از دير تا زود!
چقدر تلخ مى زند به كام لب به فنجان
مى خواهد خوب فكر كند به آينده ايى كه نيامده
اين جاده هاى پر پيچ و خم كف دست
خانم خانم فال ات را بگيرم!؟
به بختم گيره داده كولى مى رقصاندش
به چپ مى زنم تا سر بالايى دنيا
مگر دل سفره است !
من از چشمها پى به نهان آدمى مى برم
چشمهاى عميق نم پس نمى دهند خانم !
بگو من از كجا تا كجايم كولى !؟
تو از همين نيمكت كنار پارك پُر از سرو
تا هميشه هستى !
در ادامه مى گويد
ماهى مى بينم
قله ايى نيز
اينجا درختى مى بينم !
آنجا رود خانه ايى
پل چينوَد را روى رود
باشد كه رد شوى
من با تعجب !لبخند
اينجا قايقى است !؟
آنجا پارويى !؟
خانم تا بحال عاشق شدى !؟
من لام تا كام!
خانم كسى آنجاست لب فنجان ايستاده
من كور و كر !
اينجا شكلى پيچ در پيچ رنجى بافته شده رج به رج !
اين تار با اين پود نمى خواند خانم !
مى دانم مى دانم
خانم ،كجايى !؟
در قهوه ،در كف دستانم ،
همه جا و هيچ جا برايم فرشى از تار تا پود
از خون تا استخوان
از رگ تا پى
از بن تا ريشه در هم تكرار شونده ايم
اين دايره گريز از مركز
به هيچ صراطى مستقيم نيست
خم اين خط را ببين كولى
ببين انحنا تا انتهاى سمت كف چپ مى رود به جايى
كه نه تو دانى و نه من !
كولى فقط برقص
حول محورى كه نمى دانى
اصلا كجاست رسيدن !؟
چه وقت !؟
چه كسى !؟
برقص كولى …
هيچ مگو !؟