مهرزاد بروجردی
چه بر سر ما ایرانیان آمده است که برخی از ما دست به حملات نفرت انگیز علیه پناهجویان افغانی در ایران می زنیم که مجبور بوده اند از چهار دهه جنگ، تهاجم و حکومت نابخردان فرار کنند؟ چه بر سر ما ایرانی ها آمده است که برخی از ما ربودن و کشتار غیرنظامیان اسرائیلی توسط جنگجویان حماس را جشن می گیریم؟ چه بر سر ما ایرانیان آمده است که برخی از ما آشکارا خواستار نابودی فلسطینیان توسط اسرائیل هستیم، گویی آن مردمان به اندازه کافی ظلم و محرومیت نزدیک به یک قرن را تحمل نکرده اند؟
به عنوان کسی که با کودکان فلسطینی در اردوگاه های پناهندگان بازی کرده و با سرباز اسرائیلی بستنی خورده، کسی که در بازار و کتابفروشی های تل آویو و رام الله پرسه زده است، کسی که در دانشگاه های اسرائیل و فلسطین سخنرانی کرده، کسی که هم به قبرستانهای فلسطینی ها رفته است و هم از موزه قربانیان هولوکاست دیدار کرده، و بالاخره بی عنوان کسی که با همکاران و دوستان دو طرف این درگیری حل ناپذیر خندیده و گریه کرده است، از نزدیک شاهد انسانیت هر دو طرف و همچنین امیدها و دلهره های آنها بوده ام.
وقتی میبینم که طرفداران این طرف یا آن طرف با لنز ایدئولوژیکی که به چشمان خود زده اند «دیگری» را کاملاً عاری از هر گونه انسانیت یا مستحق هیچ گونه همدردی به تصویر می کشند، غمگین می شوم. من به عنوان کسی که دیدم جنگ ایران و عراق با شهرش و ساکنانش چه کرد، بیمعنا بودن سینهکوبی های وطن پرستانه و استدلالهای مملو از غرور ولی غلط در زمان جنگ را دیده ام. من فهمیدم که هرودوت چقدر حکیمانه قرنها پیش گفته بود: «در زمان صلح، پسران پدران خود را دفن می کنند. در جنگ، پدران پسران خود را دفن می کنند.»
در خطاب به همه آن انقلابیون و رادیکالها (چه آنها که بر صندلی های راحت خود نشسته اند و چه آنها که در کف خیابان هستند) و خشونت را «نیروی پاککننده» برای مستعمره شدگان و تحت ستم بودگان میدانند، میگویم که من کتاب «دوزخیان روی زمین» فرانتس فانون را صفحه به صفحه خواندهام، اما استدلالهای او در باره جنبه های مثبت خشونت من را قانع نساخت. خشونت باعث خشونت متقابل می شود تا زمانی که شما این چرخه را بشکنید. افزایش فزاینده خشونت، همان گونه که گاندی و ماندلا به خوبی درک کرده بودند، امری واقعی است.
سالها پیش یک شاعر ایرانی، که توسط جمهوری اسلامی اعدام شد، شعری سرود با عنوان «با کشورم چه رفته است.» به راستی با کشور ما چه رفته است که ما اینگونه شده ایم؟ خواهش میکنم به سرزنش رژیم کنونی ایران بسنده نکنید که بله اینها ما را به فریاد مرگ بر این یا آن عادت داده اند. بله، تنها میراث این رژیم هولناک و غیرانسانی، ایجاد یک دولت بینشاط استبدادی بوده است، اما آیا ما را تبدیل به همسفران فکری خود نکرده اند زمانی که گفتمان و آداب آن را در تلاش برای مبارزه با خود آن رژیم به عاریه گرفته ایم؟ آیا زمان آن نرسیده که نگاهی عمیق به آینه بیندازیم؟
من با کسانی که به پناهجویان افغان حمله میکنند یا میخواهند اسرائیلیها یا فلسطینیها طرف مقابل را نابود کنند، هیچ پیوند الفتی ندارم. به عنوان یک معتقد به تفکر جهان وطنی، فکر می کنم همه ما بر اساس اصل انسانیت مشترکمان نسبت به دیگران تعهد داریم. سعدی در قرن سیزدهم میلادی این مهم را بی زیبایی به ما گوشزد کرده بود:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی