جادوی شاه مقصود!

 

صوفیا نصر الهی

 

برای همه رابطه‌هایی که تمام می‌شوند و سبکبار از دلشان بیرون می‌آیی…

 

بعد از ۵ سال کتاب‌هایی را که الف برایم خریده بود از گوشه کمد درآوردم و گرد و خاکشان را گرفتم و جا دادم توی کتابخانه…با الف یکسال در رابطه بودم…آخرین رابطه عاطفی…یکسالی که بد تمام شد و بعدش انقدر پر از خشم بودم از او و از خودم که حتی نمی خواستم کلماتش را ببینم…حتی آن گردنبند فیروزه “محراب جانان” را که برایم‌ خریده بود و دوستش دارم به گردنم نیانداختم…از نو برای خودم شاه مقصود خریدم و شاه مقصود هدیه‌ی او را با آن سرو زیبای مزین به شعری که خودم دوست داشتم و شعار زندگی‌ام بود در کشوی پایینی قایم کردم…فکر‌ می‌کردم جادوی شاه‌مقصودش اثر ندارد.

 

چرا مینویسم؟ چون فکر‌ میکنم نوشتن چیزهایی که فکر می‌کنید نباید از آنها صحبت شود به بقیه کمک می‌کند. کمااینکه زمانی نوشته‌های خود او بعد از عاشقی با آدم قبل از او به سراغم آمده بود. یکماهی است که‌ دیگر از الف خشمگین نیستم…از خودم‌ و آن یکسال هم عصبانی نیستم…بخشی از عمر بود که‌ اتفاقن بد نگذشت…این یکماه خیلی سبکترم…حتی به خودش هم‌ نگفته‌ام که بالاخره از خشمم عبور کردم…حتی فکر‌ نمیکنم تقصیر کی بود یا بعد از تمام شدنش‌ کدام‌مان دیگری را آزردیم و اشتباه رفتیم که برخلاف بقیه روابطم، دوستی بین‌مان نماند.

 

مهم نیست. مهم این است که رفتم کتاب‌ها را آوردم و یادم افتاد چه تقدیمی اول این‌ دو تا را دوست داشتم…باید به علیرضا بگویم آن یکی کتاب را هم پس بدهد..همان که اولش برایم نوشته بود مفتخر است که من سر سلامت از عاشقی به در میبرم همیشه و دوباره اعتماد‌ میکنم و عاشق می‌شوم. انقدر از آن کتاب و نوشته مفصل اولش عصبانی بودم که دادم به علیرضا که در خانه نباشد. حالا اما دلم تنگ شده. می‌خواهم کتابم را پس بگیرم. مهم است بداند که آن خشم و ناامیدی تمام شده؟ گمانم نه. اما خوشحالم که از خشم تبدیل به خاطره عزیز شده و من آرامم. بعد از ۵ سال آرام گرفته‌ام. اگر بدانید چه حس خوب رهایی بخشی است. رستگار می‌شوید. عین‌ تماشای طلوع لب دریا. آدم انگار از نو متولد می‌شود. پاکیزه می‌شود. حالا دوست دارم روزی در کافه‌ای، در خیابانی به هم بربخوریم. حالا که میدانم موقع دیدنش با لبخند سلام میکنم به حرمت کلماتی که نشان می‌دهد مرا می‌شناخت و برایم احترام‌ قائل بود و دوستم داشت و همه لحظات خوشایندی که با هم سپری کردیم.
جادوی شاه مقصود هدیه او هم سرجایش است. مال‌ آن لحظه است و هیچوقت نابود نمی‌شود.

 

شما که غریبه نیستید حس میکنم بالاخره بزرگ و بالغ شده‌ام.