جنینی از یک رویا

طرح تزئینی است

عسل عباسیان

حالا دیگر به جرأت می‌توانم بگویم ساکنِ جهان‌های موازی‌ام. شاید پاهایم حالا در حوالیِ لوور پرسه بزند اما ذهنم جایی در حوالی گالاتاست. حالا دارد می‌شود یک‌سال که وقتی با خودم حرف می‌زنم، لحظاتی از فارسی سوییچ می‌شود روی انگلیسی، فرانسوی یا ترکی. اغلب البته صدای ذهنم انگلیسی‌ست و چنان‌که به مجسمه‌ای در سن‌ژرمن نگریسته‌ام، خاطره‌ای از زیستن در استانبول یا فتحیه هجوم می‌آورد.

و زندگی قبل از مهاجرت اینقدر سهم کمی در اکنونم دارد که گویی همانطور که دلم می‌خواست با مهاجرت، در حال تجربه‌ی رنسانسی درونی شدم. باز متولد شدم. البته که دل‌بستگی‌ها و رفاقت‌هایی از زندگی قبل با من سفر کرده‌ و به این قاره آمده‌اند اما تجربه‌ی فعلی‌ام تمامن همین است که سودایش را داشتم: پرسه در جهان‌های موازی، فلانوری نه فقط روی زمین که در عمقِ اندیشه و جان. سخت است، خیلی سخت. برای همین هم روزهایی می‌آیند که هیچ نوری تهِ این زهدانِ تازه نیست، اما بی‌اغراق پاریس مادر خوبی بوده تا حالا. مرا در درونش پرورانده و آن‌چنان که تصور می‌کردم La vie Parisienne شگفت‌انگیز بوده. بی‌صبرانه منتظر روزی هستم که دوراس بخوانم و بودلر حفظ کنم و زیست‌جهانِ پاریسی را در درون نیز بزایم. اکنون این نطفه در حالِ دَلَمه‌بستن است، بعد از یک‌سال انتظار و گاهی توقف، حالا جنینی در جانِ من است، جنینی که از یک رویا آمد، رویایی از روزهای پانزده سالگی. رویایی از زندگیِ پاریسی. و حالا من یک‌سال است که در میانه‌ی رویاهای نوجوانی هستم. دشوار بود، اما مگر این زندگی هرکجا که باشم بدون رنج است؟ ذکر شب و روز این زمستان، همین مانتراست که در میانه‌ی رویایی هستم، که سال‌ها منتظرش بودم. پس خوشا و خوشا.