فرامرز حیدریان
«…. انسانی که در گستره بزرگی جویی و فرزانگی تلاشها میکند، باید برای کثیری از چیزها گشوده فکر باشد.»
[Heraklit (520-460), Die Fragmente der Vorsokratiker (3 Bde.), H. Diels/W. Kranz, Weidmann-Verlag, Hildesheim, 1974]
تا کنون هیچ پژوهشگری پیدا نشده است که در باره سائقه حسادت و نقش به غایت ویرانگر آن در تاریخ مناسبات کشورداری و اجتماعی ایران از عصر اساطیری تا امروز، پژوهشی ژرفمایه و انگیزنده به تفکّر را نوشته و منتشر کرده باشد. حسادت، سائقهای ست که در مراودات اجتماعی انسانها با یکدیگر، به شدّت نکوهیده و ملعون قلمداد میشود و انسانها تا میتوانند از ترس شماتت و تحقیر و مطرود نشدن به کتمان و پنهان کردن جلوههای پدیداری آن میکوشند؛ برغم اینکه چنین سائقهای به تار و پود وجود تک تک انسانها آمیخته است. بروز پتانسیل حسادت انسانها نسبت به یکدیگر در پروسه ویرانگری جلوهگر میشود و به نابودی فیزیکی رقیبان تمایل شدید دارد. حسادت در نخستین گامها به تخریب شخصیّت و کرامت و حیثیّت و فروزههای دیگری تلاشهای تهاجمی میکند و در آخرین مرحله با کُشتن رقیبان به ترضیه روانی اکتفا میکند.
تنها مُتفکّر ژرفاندیش اروپایی که در باره نقش پُرسمان «حسادت» در دامنه کشورداری به تاملاتی شایان اندیشیدن رو کرد، «الکسیس دو توکویل [Alexis de Tocqueville/1805-1859]» بود که زایش و دوام و نابودی ایده دمکراسی را در پیوندی تنگاتنگ با «سائقه حسادت» همپا میداند.
[بنگرید به: Oeuvres (t.1, t.2, t.3), Alexis de Tocqueville, Gallimard, Paris, 1991]
پُرسمان حسادت در تاریخ کشورداری و مناسبات اجتماعی مردم ایران در هر زمینهای که تصوّر پذیر باشد از کهنترین اعصار تا همین ثانیههای گذرا به شدّت تمام با عواقبی بسیار فاجعه بار و تنش زا و تخریبگر و مصائب پی در پی به همراه بوده است. مُعضل حسادت در اساطیر ایرانی با اسطوره فریدون دادگزار و «تقسیم شاهنشاهی ایران» مابین پسرانش آغاز میشود که تا امروز واقعیّت عریان مناسبات مردم ایران را در عرصههای مختلف واتاب میدهد. حسادتی که «سلم و تور » به برادر کهتر خودشان «ایرج شاه» میورزند، گرهگاه زنگار گرفته مسائل و قهقرائیها و فلاکتهای قرن به قرن ایران و مردم بوده است و آتش ویرانگر آن، همچنان شعله ور است و قربانی به دنبال قربانی به بار میآورد.
انسانی که به دلیل فروزههای فردی و رفتارهای تحسینانگیزش در نظر کثیری از انسانها محبوب و دوست داشتنی باشد، بلافاصله حسادت دیگران را تهییج و تحریک میکند. هر کرداری که به میزان محبوبیّت دیگری بیفزاید، متعاقبش بر توسعه آتش حسادت دیگران دامن میزند. آنچه که «تراژدی فرزندان فریدون دادگزار» را رقم زد، مسئله «داد» نبود؛ بلکه فروزههای پیدایشی و فرزانگی «ایرج شاه» بود که حسادت برادرانش را طوفانوار درهمپیچید و ریختن خونش را خواهان شدند؛ زیرا «لشگریانی که برای پیشوازی از ایرج شاه» به ردیف ایستاده بودند، در رفتار او «لایقترین و شایستهترین فرمانروای ایران» را تمییز و تشخیص دادند. نگاه سرشار از مهر و احترام و شوق خیالانگیز «لشگریان سلم و تور» به شیوه آمدن «ایرج شاه» بدون هیچ لشگری به همراه و «پیاده شدن از اسب و سپس راستقامت و سرفراز به سوی خیمه گاه برادرانش» گام برداشتن، آنچنان بر دل و مغز برادرانش، سائقه حسادت ویرانگر را برافروخت که در کُشتن او، کوچکترین تردید و عذاب وجدانی نداشتند.
حسادت، مُعضلی مُخرّب است که تاریخ ایران را تا امروز در چنبره هولناکترین کشمکشهای مملوّ از دریا دریا خونریزیها و ویرانیها و ستمها و خوار و زاریها اسیر گرفته است. آنچه که «در شاهنامه فردوسی، جاودانه مانده است» و تا ابد، ایدهآل ایرانیان از «فرمانروایی» بر ایران در قلبها و ذهنها پایدار خواهد ماند، «اسطوره ایرج شاه» است.
مردم ایران در کلیّت جغرافیایی به هر نژاد و قوم و زبان و مرام و مسلکی که تعلّق داشته باشند، در یک چیز «همعزم و همراه و همسو و همپیوند و همبسته» هستند، آنهم اینکه فقط کسانی لیاقت فرمانروایی و زمامداری بر ایران را دارند، که فروزههای «ایرج شاهی» داشته باشند و آفرین انسانها را به همراه و پشت و پناه خویش.
پرسمان حسادت در تاریخ معاصر ایران از دوران قاجاریه در هر گوشه و کنار عرصههای کشورداری و اجتماعی به وفور، جلوههای کریه و چندشآور خودش را در تلاطمهای خشونتبار و خونریزیهای دهشتناک و سرکوبهای خانمانسوز بروز داده است و حتّا در ساختار تمام «احزاب و سازمانها و گروهها و نحلهها و فرقهها و گرایشهای سیاسی و عقیدتی» که از عصر مشروطه در ایران پا گرفته و انشعاب به دنبال انشعاب داشته و از بین رفتهاند، میتوان به عیان، سیما و ردّپای «حسادت انسانها را در مناسبات درونسازمانی و اجتماعی» شناخت و تشخیص داد.
پتانسیل حسادت میتواند از انسانها، جنایتکارانی دژخیم بار آورد که تمام کنش و واکنشهایشان فقط فروپاشنده مناسبات اجتماعی و مسبّب خونریزیهای هلاکتبار باشد. سائقه حسادت از لحاظ اخلاق اجتماعی، پدیدهای مذموم است. به همین دلیل نیز، انسانها در لاپوشانی و کتمان و انکار و تغلیب جلوههای پدیداری آن با زرنگی تام کوشا هستند. ضربالمثل «حسود، هرگز نیاسود»، اثبات میکند که شخص حاسد در قفس عذاب و تنش روحی و روانی محبوس است و مانعی بزرگ را در راه حسّ همبستگی و همعزمی و پیوند و مراوده گشوده فکر با دیگر انسانها در وجود خودش برافراشته است.
جایی که رقابت انسانها؛ بویژه در دامنه کشور داری [سیاست، قدرت، کسب مقام، و غیره و ذالک] هویدا میشود، انسان حاسد در صدد حذف و بدنام کردن رقیبان به تقلّا میافتد. مشهور و معروف و پُر طرفدار و خوش تیپ بودن و خوش سخنی و سخنور ماهر بودن و پرنفوذی و تاثیر گذارندگی نیز مزید بر علّت حسادتها خواهند شد. انسانهایی که نمیتوانند سائقه حسادت را در وجود خود، مهار کنند و پُتانسیل آن را در راه و سمت و سوی رقابتهای سالم و پرورش استعدادها و هنرهای فردی و فروزههای منحصر به فرد خود به کار اندازند، در سیطره و چنگالهای اختاپوسی و سرطانی «سائقه» حسادت، نه تنها به خویشتن ضربههای هولناک خواهند زد؛ بلکه در متلاشی کردن چفت و بست مناسبات باهمستان، نقش ویرانگرانهای را ایفا میکنند.
مردم ایران در جامعیّت جغرافیایی در طول تاریخ هزارههای کشورداری و مناسبات اجتماعی از رفتارها و گفتارها و کنشها و واکنشهای انسانهای حاسد، بارها و بارها تا قعر پرتگاهها سقوط کرده و هر گاه که بر آن شدهاند از نو بیاغازند و بر پا بایستند، باز حاسدان دوران به جای آنکه مددکار آنها باشند تا از قعر ذلالتها به در آیند و سرفراز بزییند، با بی شرمی و دریدگیهای رفتاری تقلّاها کردهاند که مردم را به پرتگاههای دیگری سوق دهند. آنانی که نمیتوانند یار شاطر مردم خود در فریادهای آزادی خواهیشان باشند، با افتخار و حماقتی باور نکردنی، بار خاطر مردم خود میشوند.
۱- مُناظره به سبک و سیاق مُدّعیان کارزارهای وطنی و فرصتطلبان Cash Value
شاید ترانه زنده یاد «آفت» را شنیده باشید که میخواند: «عسل جونم، کاری بکن، شد شد، نشد نشد، ولش کن بابا حوصله نداریم». مصداق کاربرد این ترانه را میتوان در شبکههای اجتماعی به آسانی کشف کرد.
وقتی که مُعضلات کشوری و اجتماعی و حتّا گروهی و فرقهای و سازمانی و حزبی و امثالهم به بُنبستهای تخریبی و فرسایشی درمیغلتند و گریزراهها و برونرفتهایی در چشمانداز انسانها نیست، آنگاه عدّهای مبتکر در فکر این میافتند که طرفین مناقشه را یا حضوری یا از طریق امکانهای دیجیتالی از اقصاء نقاط جهان به بحث و گفت و شنود منطقی فراخوانند از بهر یافتن راههای درمان و برونرفت از فلاکتهای باهمستان بر حسب رایزنی و تبادل نظرات یکدیگر و سنجش ادّعاها.
بالطّبع کسانی که با حرارت و کنجکاوی مایل هستند که به سخنان طرفین گوش سپارند و چیزی بیاموزند، انتظار دارند که گفت و شنودها به حول و حوش موضوع حادّ و طرح شده اکتفا کنند و شخص مُجری نیز مراقب باشد که طرفین از هدف و مقصد مناظره منحرف نشوند. اصولا ریشه هر نوع مناظرهای از «کنفرانس خانوادگی» شروع میشود و در ابعاد اجتماعی گسترده و نهادینه میشود. در ایران به دلایل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، نهال امکانهای مناظره و گفت و شنود در خصوص مسائل مختلف با موانع و گسستها و خصومتها تا کنون مجال شکوفایی نداشته است.
امروزه روز به پشتوانه امکانهای دیجیتالی و اینترنت و مخصوصا در دسترس بودن بسیاری از امکانها و کتابخانهها و نشریات و سایتها و رشد آموزش و تحصیلات و غیره و ذالک باید امیدوار بود که روند برونرفت از مُعضلات فرسایشی در کوتاهترین فرم ممکن، شتاب گیرد. ولی حقیقت تلخ این است که مشارکین در مناظره به تنها چیزی که هرگز و ابدا و به هیچ وجه نمیپردازند، همانا موضوع مشاجره است. دلایل کثیری را میتوان برای این خبط هولناک ذکر کرد از جمله، شناخت بسیار پیش پاافتاده و کودکستانی از موضوع تا عدم شناخت و بیتجربگی و بیمایگی و جاهطلبی و خودنمایی و غیره و ذالک.
در نود و نُه درصد مناظرههایی که مابین مُدّعیان کارزارهای وطنی صورت میگیرد، سوای کشمکشهای به شدّت سخیف عقیدتی و منم منمها و تهمتها و افتراها و تحقیر کردنها و به رُخ کشیدنها و زاغ همدیگر را چوب زدنها و شلوار یکدیگر را در حضور بچّهها پایین کشیدن و خواهر و مادر و همسر یکدیگر را آباد و سرفراز کردن و سپس نفرت و سرخورده شدن از یکدیگر و زهر هلاهل به حلق یکدیگر و هواداران خود سرازیر کردن و کینهتوزی و خصومت را تا لب گور در حقّ یگدیگر نشان دادن و حتّا اگر پا بدهد شخص مجری را حسابی لت و کوب کردن و امثال اینگونه معرکه گیریهای «دائی جان ناپلئونی»، محال است که بینندگان و شنوندگان مناظره بتوانند سر سوزنی از زیر بار کمر شکن خروارها سنگلاخ معضلات خانمانسوز، راهی به ده کورهای ببرند.
در این بینابین، فرصتطلبانی که از اینگونه بازارهای مکّاره و پردهزنیهای دوره گردان دیجیتالی فقط نفع و سود فوری خود را؛ آنهم نقدی میبینند، بلافاصله به ساختن و پرداختن کانالهای ویدئوئی و اظهار لحیههای آنچنانی با تیترها و عنوانهای تحریک کننده در فضای شبکههای اجتماعی همّت هرکولوار میکنند؛ زیرا ایمان و اعتقاد دارند که تا بحث داغ است، باید صندوق حسابمان اسکناس پارو کند.
هدف از مناظره، مطرح کردن حقیقت فردی و گروهی و دفاع از آن نیست. آن که خودش را مالک حقیقت میداند، در هر مُناظرهای که شرکت کند، هیچگاه به حقیقت تلقینی خودش شکّ نخواهد کرد و در صدد سنجشگری و پشت سر گذاشتن آن نیز برنخواهد آمد. مناظره، میدان کارزار «حقایق» نیست که جنگآورانی مسلّح به سفسطهگری و شیّادی و توجیهتراشی بسیج شوند و در پی مغلوب کردن حقایق دیگران و به کرسی نشاندن «حقیقت تلقینی» خود باشند. در دایره «مُناظره» در باره مُعضلات باهمزیستی و شیوههای چگونه زیستن در کنار همدیگر سخن گفته میشود و حضور مُشارکین برای رایزنی و یافتن راهکارها و پیشنهادها و آفرینش امکانهاست به کمک همدیگر برای برطرف کردن مشکلاتی که زاییده مناسبات باهمزیستی هستند.
آنچه وجود مناظره را الزامی میکند، حقیقتها نیستند؛ بلکه واقعیّتهای عریان و زُمخت و گزنده و آزارندهاند که بُنبستها و بُغرنجها و مصیبتها و ذلالتهای باهمستان را بر مردم آوار کردهاند. حقیقت، معضلیست فردی و هرگز جهانشمول نیست. ولی واقعیّتهای اجتماعی، ملموس و عینی و حتّا جهانی هستند. در مناظره باید گفت و شنود به انگیختن فکر و ایده و سپس انگیخته شدن از افکار و ایدههای دیگران و در انتها به همپایی و همگرایی و همبستگی ناظرین شنوا؛ ولی خاموش بیانجامد؛ نه اینکه غلظت مشکلات اجتماعی و کشوری را خارا سنگ کند و هرگز راهگشا نباشد سوای اتلاف وقت و سرمایه و امکانات و خورد و خمیر کردن اعصاب در عصر ابزار و آلات ماشینی.
هر گاه انسانها آموختند در مناظرههایی که به مجلس عربده میمانند و هیچ نتیجهای برای مشارکین و ناظرین ندارد، هرگز شرکت نکنند و ارزشی برای آنها قائل نباشند؛ آنگاه میتوان امیدوار بود که «انسانهای صاحب نظر» در مناظره با میل و رغبت شرکت خواهند کرد؛ نه برای اینکه نظرات خود را تلقین و به کرسی نشانند؛ بلکه برای آنکه بتوانند به جهت تلطیف واقعیّتهای زُمخت و فلاکت کننده، راه برونرفت را پیشنهاد کنند و به فراتر اندیشیدن بکوشند. انسانی که به جهان، افکنده میشود، هیچگاه به دامن مخملگونه حقیقت فرو نمیافتد که بخواهد در رسای حقیقت فردیاش رجزخوانی و فقط از آن دفاع کند؛ بلکه به تیغزار واقعیّتهای استخوانسوز میخکوب میشود که از زادروز تا مرگروزش با آنها در کشمکش و گلاویزیها خواهد بود. مناظره، هنر یافتن و آفریدن امکانها برای تبدیل تیغستان واقعیتها به خاک ساحل آرامشهاست. کجایند «صاحبنظرانی که در برهوت حقیقتهای وطنی، فکر و ایده واقعی داشته باشند؛ نه غرض و منظور»؟.
۲- شکارچیان ناشی در کمینگاههای زمان
زمان و مکان، عرصه امکانهای ناگهانی و غافلگیر کننده و آذرخش سان و فالفور گریز پایند. در میدانی که «شکار فرصتها» پدیدار میشوند، «زمان در هالهای نامرئی» با آنها همپاست. شکارچیانی که بیدار و هوشیار و کاردان و دلباخته هنر کلاهداری نیستند، در هر فرصتی که امکانهایش مهیّا شده باشند، کماندارانی کژدست هستند که نه تنها «فرصتها» را تمییز و تشخیص نمیدهند؛ بلکه به جای «شکار فرصتها» در کمینگاه زمان، فوری شکار میشوند و همچنان حیران و ویلان و مستاصل به دور خویش میچرخند و به چیزی دست نمی یابند.
بیش از یکصد سال آزگار است که انواع و اقسام مدِّعیان عرصه سیاست و کشورداری در ایران به دلیل غفلتها و عقدههای شخصی و فرقهای و گروهی و گرایشی و عقیدتی و مسلکی و جهالتی در «کمینگاههای زمان و مکان»، فقط شکار و نفله شدهاند. هنر شکارچیگری در عرصه کشورداری به بیداری و هوشیاری و آمادگی برای غافلگیر شدنهاست که بار و بر میدهد. آن که شکار میشود، هیچگاه و هرگز، کمانداری و کلاهداری نمیدانسته است؛ و گر نه در «کمینگاههای زمان»، «فرصتها» را از دست نمیداد.
منبع: ایران امروز