حقیقت ساده

صوفیا نصرالهی

“بعد کسانی بودند که کمی بیشتر می فهمیدند، کسانی که حمایتت می کردند ولی در عین حال ازت مایوس بودند. کسانی که این حقیقت ساده را درباره اتحاد جماهیر شوروی درک نمی کردند:اینجا نمیتوانی هم حقیقت را بگویی هم زندگی کنی.

 کسانی که تصور میکردند عملکرد قدرت را میشناسند و از تو انتظار داشتند با آن بجنگی، کسانی که فکر میکردند مردی در موقعیت تو این توانایی را دارد.به عبارت دیگر خونت را میخواستند.شهید لازم داشتند تا خباثت رژیم را به اثبات برسانند.ولی تو باید شهید می شدی نه آنها.چند تا شهید لازم بود تا ثابت شود رژیم اهریمنی هولناک و خونخوار است؟هرچه بیشتر بهتر. دوست داشتند هنرمند گلادیاتور باشد،جلوی مردم با حیوانات بجنگد و خونش بر خاک بچکد.این چیزی بود که میخواستند.به قول پاسترناک”مرگ تمام عیار،به معنای واقعی کلمه”.خب تمام تلاشش این بود که این ایده آلیستها را تا حداکثر زمان ممکن مایوس نگهدارد.چیزی که این دوستان خودخوانده نمیفهمیدند این بود که خودشان تا چه حد به قدرت شباهت داشتند: هرچقدر بیشتر میدادی، بیشتر میخواستند.”

از کتاب درخشان هیاهوی زمان که معتقدم با کنسرتوهای شوستاکوویچ اگه بخونین فضای روحی آهنگساز بیشتر دستتون میاد..کنسرتوهاش در حالی که شیرین و لطیف جلو میره از یک جایی انگار از دستش درمیره و حزنی واردش میشه که اجتناب ناپذیره..مثل سرنوشت همیشگی مردم روسیه…و اینکه هم موقع خوندن این کتاب و هم امید علیه امید به شدت حس میکردم چقدر ما به اون دوران نزدیکیم..نه حکومتون…نه حتی مردم عامه و شرایطشون..روشنفکرهامون…شرایط و تفکر روشنفکرهامون چقدر نزدیک به اونهاست.