حمام زنانه

اثری از استاد یاری، هنرمند افغان

نسرین متحده

“زن دایی” تلنگری به شیشه پنجره زد و من با دیدن مهری کوچولو که ده ماهی بیشتر از عمرش نمیگذشت, و با چشم های مورب بامزه اش باغ را می پایید, از جا پریدم و در را باز کردم.

خانم جان از توی صندوق خانه پرسید: “کیه؟”

زیبا دختر خاله ام که از یکی دو ساعت پیش آمده بود تا با هم مشق های شنبه را بنویسیم, گفت:

“اول من بغلش میکنم…”

خانم جان دوباره داد زد: ” کیه؟ “

من گفتم: ” اون بارم تو اول بغلش کردی”

زن دایی همین طور که مهری کوچولو را در آغوش داشت, می خندید و خنده اش بیشتر از جنس میانجی گری بود. زیبا گفت:

“اصلا میذاریم خودش انتخاب کنه”

و دستهایش را جلو برد و گفت:

” بیا تو بغلم”

من هم همزمان دستهایم را جلو بردم.

مهری کوچولو به هر دوی ما نگاه کرد, خندید و سرش را برگرداند و گذاشت روی شانه ی زن دایی!

خانم جان دومرتبه از آن بالا گفت:

“اون پایین چه خبره چرا جواب نمیدین ؟ ” و از پله ها آمد پایین.

زن دایی سلام و احوال پرسی کرد و گفت که خانم جانم برای حمام فردا غذا درست نکند چون او یک عالمه کوفته پخته که برای همه کافی است. آنوقت مهری را روی لحافچه اش گذاشت و من و زیبا از شوق بازی با او, دل هایمان رفت به سوی شوقی ناب.

فردا صبح که جمعه بود سر ساعت هفت, بیست نفری بودیم که همراه هم به حمام میرفتیم.

*

برگرفته از رمان بلندِ باغ گلهای لاله عباسی

رمان باغ گلهای لاله عباسی را سال ها

پیش با الهام از سرگذشت افراد فامیل

مادریم نوشتم که در شهری نزدیک

تهران, درون باغی واحد اما خانه های

جدا زندگی میکردند.

این داستان در آمریکا, به صورت پاورقی،

در هفته نامه ی “راه زندگی” و نیز مجله ی

“زن” چاپ شد و خیال دارم که آن را

بصورت کتاب هم منتشر کنم.