یک
دختر نوجوان به خاطر اخراج از مدرسه بابت لاک ناخنش خودکشی می کند. لاک ناخنی که می شد به راحتی با چند قطره استون پاک شود یا نشود، لاک ناخنی که شاید چند دقیقه قبل از رسیدن به مدرسه در کوچه ای خلوت با شوق و ذوق بر انگشتی نقش بسته باشد یا حتی در زنگ تفریحی همکلاسی ای بر ناخن کودک تمرینش کرده باشد.
فاجعه ی اصلی کجاست؟ چه چیزی باعت می شود نوجوانی باقي زندگی اش را نخواهد؟ ترس؟ ناامیدی؟ پیش بینی هجمه های سنگین؟ فشار؟ مرگ؟ نادانی؟ خامی و ناپختگی؟
در کدام جغرافیای روحی و انسانی، کسی خودش را به خاطر لاک ناخن می کشد؟ شاید دقیقا همانجایی که به خاطرش اخراج می شود، کتک می خورد، با نمایان بودن تار مو یا نحوه ی آرایشش کشته می شود، زندانی می شود، از شغل و تحصیل ممنوع می شود، انگشت نما می شود، از همه سو سنگسار می شود، هر آنی ممکن است یکی از مردهای امروز یا فردای زندگی اش سر بریده اش را در شهر بچرخاند یا با داس تنش را از مرکز اندیشه ها، احساسات، خواسته ها و آینده اش جدا کند یا از خانه بیرون بیندازدش یا چه…
آیا این نوجوان نادان و خام بوده یا همه ی اینها را می دانسته و دیده است؟ اما جامعه ی مدنی کدام بخش از این زنجیره ی مطول و در هم بافته را می تواند در هم بشکند تا از همان شکاف امکان تنفسی دیگر برای زنان این مرز و بوم مهیا شود؟ مدرسه؟ خانواده؟ فرهنگ؟ حکومت؟ کوچه وبازار؟ نجات جان و هستی انسان ها فقط در گرو اطلاع رسانی و استوری کردن پیاپی اخبار نیست.
تلاشی عمیق و هدفمند می طلبد، خلق نظام معنایی که در عین انتقادی بودن بتواند اندیشه، فرهنگ، نهاد و جامعه سازی کند. اعتراض موثر و کنش راهگشا با بسیاری از واکنش های تیتروار که با یک کلیک یا تماس انگشتی به مطلب بعدی می رود تفاوت ماهوی دارد. اما کماکان و بر سیاق بسیار سالیان، جامعه ی ایرانی در حال بازتولید آسانترین روش های واکنشی، هیجانی و تقلیدی است به جای خلق و استقرار فرهنگ و جامعه ای که به آن نیاز دارد و هر روز از یک گوشه ی حال و روز فعلی اش رگ بریده ای بیرون می جهد.
عاطفه چهار محالی