زندگی در زندان چگونه است؟ وقتی میدانی که به حبسی طولانی محکوم شدهای و باید چند سال از عمرت را پشت دیوارهای زندان بگذرانی، چطور باید خودت و دیگران را برای مواجهه با آن آماده کنی؟ در زندان دلت برای چه چیزهایی تنگ میشود؟ چطور زندان را تحمل خواهی کرد؟ وقتی میدانی که چند روز بیشتر برای زندگی در دنیای آدمهای آزاد فرصت نداری، چه میکنی؟
این پرسشها را وقتی که «الف» در حال بستن ساک برای رفتن به زندان بود از او پرسیدهایم. «الف» پس از یک دوره بازداشت موقت، بنا به اتهامات سیاسی-عقیدتی، به چند سال حبس محکوم شده است. در این مصاحبه به منظور حفظ امنیت «الف» و اطرافیانش نام، جنسیت و سایر اطلاعات مربوط به او را محفوظ نگه داشتهایم.
ش. مرادی: این اولین باری نیست که شما به زندان میروید، این بار چه فرقی با دفعات دیگر دارد یا چقدر شبیه به تجربههای قبلی است؟
الف: اولین و مهمترین فرق این است که میدانم کجا قرار است بروم و میدانم که کم و بیش در آنجا قرار است چه حس و حالی را در کدام بازههای زمانی تجربه کنم. مثلاً میدانم که اولش قرار است خیلی سخت بگذرد، میدانم که بعد از تقریباً دو سه ماه قرار است که دلتنگیِ عجیبی به من فشار بیاورد، میدانم شش ماه که بگذرد به نوعی سطح تعادل میرسم.
اینکه اینها را راجع به آن فضا میدانم و اینکه الان در ذهنم تصویری از زندان و جایی که قرار است در آن زندگی کنم وجود دارد، حسّم را متفاوت از دفعهی قبل میکند. دفعهی قبل، وجه غالب ماجرا برای من اضطراب بود چون با چیز خیلی جدیدی مواجه میشدم. الان به آن شدت اضطراب ندارم و وقتی هم که مضطرب میشوم بهخاطر یادآوریِ شکنجههایی است که آن دفعه در زندان از سر گذراندم. گویی جایی در ذهنم نگران است که این دفعه هم همان اتفاق بیفتد. این بار وقتی به زندان فکر میکنم، وجه غالبِ همه چیز برایم غم است.
اما الان مهمترین چیز برای من این است که از فرصتِ باقیمانده در روزهای پیش از زندان، آن طوری که میتوانم استفاده کنم. دفعهی قبل برایم خیلی مهم نبود که روزهای قبل از زندان چطور میگذرد، ولی الان برایم خیلی مهم است.
ادامه این مصاحبه را اینجا بخوانید.
منبع:آسو