رویا تفتی
بعد از مدتها مراسم بدرقهی درخوری برای یک هنرمند برگزار شد. اولین بار بود که مارش عزا نواخته میشد (یا من تاکنون ندیده بودم)بدون کلام بود و گروه نوازنده، همراه پیکر شاعر، وارد جمعیت شدند. و در آرامستان هم اجراهای به جا و موثری داشتند. “ماهور” تنها فرزند و دختر احمدرضا احمدی نه تنها صاحب عزایی منفعل نبود که مقتدرانه و هنرمندانه مراسم را تا انتها به بهترین شکل(با توجه به امکانات و محدودیتهای موجود) کارگردانی کرد. فقط این نبود که از حجاب اجباری سرپیچی نماید یا با زیر تابوت رفتن، تابوشکنی کند، با سخنرانی مسلط، صمیمی و همهجانبهنگرش نشان داد که یک روزه به این جا نرسیده است.
تابوت احمد رضا نه تجملی بود و نه آن لگن آزاردهندهای که طاقه ترمهای بیقواره بر آن انداخته باشند. ساده بود و شکیل و پوشانده در پارچهای سفید مزین به نوارهایی از پرچم ایران که در این مقطع تاریخی، معنایی مضاعف و دگر داشت.
انتخاب محل دفن او نیز هوشمندانه است.
به گمانم احمد رضا احمدی آرامترین خوابش را دیشب در جوار ریشههای چنار و زیتون و اقاقیا و توت بر فراز تهران دیده باشد.
روحت شاد شاعر که زن زندگی آزادی در سرتاسر مراسمت جاری بود و خواهد ماند.