دوران تلخ…


محمد مهدی دادگو


۱۳۶۲. عزت اله انتظامی میگوید همت کن مهرجویی را به سینما برگردانیم. شماره پاریس اورا میدهد. خودش کوشیده و نتیجه نگرفته. زنگ می زنم، مهرجویی می گوید مشغول یک‌فیلم کوتاه است« رمبو». وکتاب هم ترجمه میکند. می گویم یعنی سینمای ایرانی شما تمام! میگوید از این وآن میشنوم که آشوب است ، خصوصا احوال اهل هنر ناخوش است وامنیت موجود نیست. می گویم، واقعا فرهنگ وسینمای ایران هنوز از داریوش مهر جویی طلب دارد. من برای شما هر کاری لازم باشد می کنم. قول حرفه ای می دهم که حداکثر ظرف یکسال از آمدنتان فیلمبرداری فیلمتان آغاز شده باشد. فوقش بعد از یکسال بازمی گردید وبه فیلم نساختنتان ادامه می دهید ! خندیدوگفت باید فکر کنم. گفتم چشم براهم.


 عزت با او تکرار کرد. منهم. داریوش مهرجویی آمد. موافقت پرویز خان یشایایی را گرفته بودم. همت کردند همه. داستان مفصل است. دردوران تلخ ، اجاره نشینهای شیرین درآمد. تنگ نظران ، دشمنان هنروفرهنگ فعال بودند. همت دیگران ضرورت مینمود. به پرده سینماها رسید. پر تماشایی ترین فیلم سینمایی سال ۱۳۶۶ شد. مهرجویی خشنود شد. سینماگر بزرگ، فیلسوف عاشق سینما، وطن را انتخاب کرد وماند. وسال به سال شاهکار خلق کرد. کمتر می‌شد که فیلمی را آغاز کند وبیخبرم نگذارد. تا سال ۱۳۷۰


که نوشته« بانو» را آورد. قرار شد با هم بسازیم. در کادر فیلم. ساخت وپرداخت واتمام کار وتوقیف هشت ساله این فیلم حکایتی طولانیست. به سانسور تن در نداد. دراین نکته من و مدرسی هم همداستان بودیم.


تا ایران بودم احوال می دانستم. دور که شدم اخبار جای احوال را گرفت. ما نسل چشم به چشم وگفتگوییم. کارمان تمام است. تا امشب ، که صاعقه این خبر سوزاندم. مگر میشود این پیر نابغه سینمای مشرق زمین را کارد آجین کرد؟ چه خبر است ؟ …. هزاران واژه وفریاد در گلویم میپیچد. با آمدنت به ایران فصلهای درخشانی به تاریخ سینمای ملی افزودی ، اما رفتنت با چنین جنایت خونینی …