افروز کاظم زاده
یکی از تفریحات من در خیابان ها ی شلوغ تهران ، وقتی ساعتها در ترافیک گیر میافتم. دیدن پنجره های خانههاست، که دقیقا رو به بیرون باز میشوند ، این پنجرهها ، این دریچههای باز و بسته که هرازگاهی پردههای آنها به کناری رفتهاند گویای روزمرهی مردمانی است که همین گوشه و کنار ما زندگی میکنند.
زنی که کنار سینک ظرفشویی مشغول شستن ظرفهاست ، یا چای می ریزد ، و یا مردی که به شلوغی ِ شهر خیره شده است و سیگاری می کشد ، یا دختر جوانی که روبروی میز آرایشش نشسته و به دقت خویش را برانداز میکند و یا پسری که خیره است به مانیتور کامپیوترش ، یا چراغ اتاقی که همان لحظه خاموش می شود. هر زمان از کنار هر کدامشان رد میشوم، برای خودم داستان جدیدی درست میکنم و سعی دارم که با آنها قدمی که در خلوتشان دارند، بگذارم. دوست دارم در جریان زندگی قرار گیرم، باید خودم را به جریان زندگی برگردانم و خودم را تزریق کنم به زندگی.
برای من دیدن و شنیدن این پنجرهها، نوای خوشایند زیستن است.