محبوبه موسوی
دیشب لامینور زندهیاد مهرجویی را دیدم. بعد یادم آمد قبلا هم در یکی از کانالهای گذری فیلم، جسته گریخته، فیلم را دیدهام و آنوقت گمان نبردم باید کاری از مهرجویی باشد.
فیلم به شدت ضعیف است و دو مشکل عمده دارد که هر دو مشکل درسی است برای هر داستاننویس و کسی که دستی در عالم هنر دارد.
مشکل اول، پرداخت نشدن شخصیت پدر فیلم(با بازی سیامک انصاری) بود که انصافا سیامک انصاری هر چه در توان داشت گذاشت اما مشکل بازی نبود، مشکل فیلمنامه بود. مردی ترسان و بیزار از موسیقی که نویسنده هنوز تکلیفش با خودش روشن نیست که این فرد مذهبی است که از ساز بدش میآید؟ سنتی است و نگران رفتن آبرویش در بازار است؟ حکومتی است و میترسد برایش بد شود؟ یا خاطره تلخ برادر موزیسنش او را از موسیقی فراری داده؟ وقتی نویسنده تکلیفش با شخصیتش روشن نباشد، بیننده/ خواننده هم گیج میشود و دستکم گرفتهشدن شعورش را میفهمد و عصبانی میشود که حق هم دارد. بیننده که مجبور نیست مدام به خودش بگوید این کارگردان هامون و اجارهنشینها و سنتوری است. شاید اصلا اولین بار است دارد فیلمی از او میبیند و بدتر اینکه مگر بخاطر ضعفهای از این کوچکتر نیست که بر رمان، نمایشنامه یا فیلمنامهای از جوانترها قلم بطلان کشیده میشود؟!
مشکل دوم و بزرگتر فیلم که واقعا درسآموز است راه آمدن با سانسور است. فیلم(داستان) تا کجا میتواند در مقابل خواست سانسور عقب بنشیند؟ تا آنجا که کاراکترها تبدیل به شخصیتهای کاغذی غیرواقعی شوند که با نخی تسبیحمانند از حوادث بهم چسبیدهاند؟ موضوع فقط پایانبندی اصطلاحا خوش و خرم(هپی اند) فیلم نیست. حتی تغییر در نحوه ورود نیروی انتظامی هم نیست که کارگردان در مصاحبه با حسن صلحجو گفت مجبور شده آنها را افرادی متمدن نشان دهد. چون چه بسا کارگردان میتوانست رفتار خوب آنها را در فیلم بهشکلی متناقضنما با کلیت فضا دربیاورد و موقعیتی کمیک ایجاد کند به شرط آنکه از قبل در صحنههای دیگر داستان وضعیتهای طنز موقعیت خلق شده بود. اما به هر دلیلی داستان به این سمت نرفته ولی مشکل بزرگی که سانسور برای کارگردان ایجاد کرده است خودسانسوری است. اینکه کارگردان میخواهد به ممنوعیت ساز در خانوادهای اشاره کند و نمیتواند پای مذهب و ترس از دولت را وسط بکشد. بنابراین مساله را شخصی، خانوادگی میکند و اوضاع داستان خراب میشود.
حسن صلحجو یا از روی ادب و احترام و یا بخاطر اینکه این موضوع توجهش را جلب نکرده بود، هیچ پرسشی از کارگردان نکرد که دلیل نمایش غذاها و ظرفها با آن آب و تاب چه بود؟ در اغلب فیلمهای مهرجویی در بعد از انقلاب، به جز هامون و سارا، همواره داستان در خانوادههای ثروتمند و گاه اشرافی سنتی میگذرد و در آن داستانها نمایش اطعمه و اشربه و ظرف و ظروف اینقدر گلدرشت نبوده است که در این فیلم. حدس من این است که تبلیغ رستورانی باید باشد که احتمالا اسپانسر فیلم بوده و بهرحال در فیلم جا نیفتاده بود و فیلم را از آن که بود بدتر کرد.