تهمینه مفیدی
میدونی من اسم بیشتر زنایی که باهاشون بودم رو یادم نمیاد. اما رنگ پوستشون رو خوب یادمه. اون نرمی یا زبری پوستی که بهش دست میکشیدی. خالها، لکها، چروکها، خال کوبیها و کبودیها رو خوب یادم میاد. من ساعتها روشون دست میکشیدم. یعنی وقتی تنِ زنی کنارم روی تخت پخش میشد، ساعتها به پوست تن و صورتش دست میکشیدم. میدونی پوست زنا با آدم حرف میزنه.اینا رو تو باید یاد بگیری پسر، میفهمی؟ یعنی اگه یه زمانی خواستی دل ببندی و مثل من نباشی باید خیلی چیزا رو یاد بگیری. من با خیلی از زنا بودم و این اصلا کارِ آسونی نبود. اما برای بودن با یه زنم باید خیلی چیزا رو یاد بگیری. هر وقت پوست زنی زیر انگشتات خشک و زبر بود، بفهم که مدتهاست رختخوابش، تنش، با تنِ کسِ دیگهای گرم نشده. زنایی که پوست روی گونههاشون به زردی میزنه، زناییان که کسی با اونا خوابیده اما اونا با کسی نخوابیدن. حواست با منه؟ تو نشو قاطی این جماعت الاغی که پهن میشن رو تن زنا و دست و پا میزنن و بعدش تالپ میافتن کپه مرگشون رو میذارن. باید قبل از خوابیدن به تنشون دست کشید. پوست تن زنا باهات حرف میزنه، حتی بیشتر از چشما. چشما میتونن دروغ بگن اما پوست تن نه. یادت باشه بچه اگه زنی رو که پوست تنش زبره یا پوست روی گونه هاش زرده دوس نداشتی باهاش نخواب. این جور زنا برای دووم آوردن به همه چی چنگ میزنن. من دوسشون داشتم که باهاشون میخوابیدم. همهاشون رو دوس داشتم و اونام میدونستن. میدونستن که دوسشون دارم اما قرار نیست موندگار شم. من سرم بالاست که دروغ تو کارم نبوده. برا همینم بود که اونا میذاشتن ساعتها به تنشون دست بکشم. چون دروغ تو کارم نبودم. چون دوسشون داشتم. چون میفهمم دست کشیدن به پوست تنِ یه زن یعنی چی؟ حواست با من هست بچه؟
*تکه ای از داستان دون ژوان