محبوبه موسوی
به سوی فانوس دریایی کار سترگ ویرجینیاوولف از جنبههای ادبی ستوده و نقد شده است. وولف به تقاطع و مکث زمان در درون انسان همانطور نگاه میکند که پروست در جستوجوی زمان از دست رفته بدان پرداخته است. گذشته از پروست، شاخصههای ادبی کار وولف را با جویس نویسنده بزرگ و خالق رمان اولیس مقایسه کردهاند. در این یادداشت قصد ندارم بر سر جنبههای ادبی رمان «فانوس دریایی» صحبت کنم که منتقدان پیشتر و بهتر از من گفته و نوشتهاند بلکه میخواهم به اشارات وولف در مبحث زنانگی و خلق هنری به این کتاب بنگرم.
اگر وولف در کتاب «اتاقی از آن خود» مستقیم به سراغ حق انتخاب و حق داشتن فضا و اموالی متعلق به خود زنان نوشته است در این اثر به حق خلاقیت زنانه اشاره میکند و نوک پیکانش را به سمت هنرمندانی میگیرد که زنانگی را منافی خلاقیت میدانند و برای اینکار جملات و عبارات سرراستی را در گفتوگوهای شخصیتهایش گنجانده است.
خانم رمزی هشت فرزند دارد که بزرگترینهای آنها دختر و پسر جوانی، (اندرو و دوشیزه پرو)، هستند که با دوستانشان در گشت و گذارند که هر دو بعدها سرنوشت غمباری مییابند و کوچکترینهایشان، جیمز و کام، که بخش بزرگی از رمان کودکی آنها را دربرمیگیرد. حضور جیمز در ابتدا و انتهای داستان به عنوان ناظری آگاه و ساکت مؤکد نقش پدر و مادرش است در سراسر داستان که قطعیت پدرانه را به مبارزه میطلبد.
به نظر میرسد برای زنی با این تعداد فرزند، چندان وقت برای تأملاتی که خانم رمزی دارد نباشد؛ تأملاتی مثل فرورفتن در کنه محیط، طبیعت و اطرافیانش تا سیر پرشتاب زمان را در پیرامون خود معنا بخشد و در آن مکث کند. در چنین شرایطی، زنی که میبایست دوره اوج خلاقیتهای ذهنی و کاربردی را تجربه کند و یا این دوره خاص از جوانی تا نیمههای میانسالی را، (سن احتمالی خانم رمزی)، صرف توانمندیها یا لااقل اندیشیدن به توانمندیهای خلاقهی خود کند، یا مشغول گذراندن دوران پرتلاطم بارداری بوده است و یا درگیر بزرگ کردن فرزندان. پس خانم رمزی با این همه مشغله در بچهداری، چگونه دارای این شخصیتِ توصیف شده در داستان است؟ شاید بشود فرض کرد که خانم رمزی روی سرکوب شده خانم وولف، نویسنده، است. وولف انگار سوی دیگر خودش را در خانم رمزی میبیند که اگر به سرنوشت مقدر زن در آن دوره تن میداد، جز بزرگ کردن فرزند و آرام کردن خواهشهای هیجانی همسر چیزی برای خودش نمیخواست و بنابراین تنها چیزی که برایش باقی میماند تا خود اصیلش را در آن بیابد، پی بردن به راز سکوت است.
خانم رمزی، برخلاف تصور، زن مقتدری هم هست و میخواهد همه چیز را آنطور که خود میخواهد اداره کند (تمام ویژگیهای یک زن اشرافی در دوره خودش) و وقتهای بیکاریاش را به امور خیریه و سر زدن به مستمندان میگذراند.
وولف در اینجا دو چهره از خودش یا بهطور کلی دو چهره از زن را نشان میدهد: روی اول خانم رمزی است؛ زن فرهیختهی دارای کمالاتی که زندگی زناشویی را تاب میآورد و به آن افتخار میکند و دیگر دختران را هم تشویق به پیوند زناشویی میکند: «[خانم رمزی] باید تا میتوانست برای نقاشی لیلی بریسکو سرش را در یک حالت نگه میداشت. نقاشی لیلی بریسکو! خانم رمزی لبخند زد. با آن چشمهای ریز چینی و صورت پراز چروکش هرگز به خانهی بخت نمیرفت.»و روی دوم، لیلی بریسکو، از دوستان خانواده رمزی است که تابستانها را در جوار آنها میگذراند. او نقاشی میکشد اما به نظر خانم رمزی که دوست دارد او نقاش موفقی باشد، در نظر خودش هنوز چیز دندانگیری خلق نکرده است و «آن» خلق به او دست نداده است(نه تا آخر داستان). از این روست که خانم رمزی همچنان که دوست دارد دیگران کار او را جدی بگیرند، خودش او را تشویق به ازدواج میکند. «شخصیت لیلی که از سوی مهمانان چندان مورد توجه قرار نمیگیرد اما برای خواننده پراهمیت است، به وولف مجال میدهد که هر دو مسألهی فمینیسم و زیباییشناسی را آشکارا بررسی کند، زیرا لیلی درگفتوگویی ذهنی هنگام نقاشی هر دو را به طور جدی میشکافد و البته در اینجا نقاشی همتراز هنر رمان است.[۱]» نقاشیهای نه چندان عمیق او ادامه مییابد تا زمانی که نویسنده ترجیح میدهد خانم رمزی بمیرد، تنها پس از مرگ اوست که این روی زنانگی، روی خلاقیت آن بروز مییابد و بریسکو آن طور که باید میتواند تصویری را که میخواهد خلق کند. «به بومش نگاه کرد: محو و نامشخص بود. با شوقی ناگهانی، گویی لحظهای آن را بهوضوح میدید، خطی در مرکز کشید. همین بود. تابلو بود. با خستگی، قلممو را پایین گذاشت و فکر کرد بله، من هم تصویر خیالیام را دیدم.»
خانم رمزی مثل مادام بوواری و آنا کارنینا(شخصیتهایی خلق شده به دست مردان نویسنده) زن جسوری نیست که سنتها را زیر پا بگذارد تا عاقبت به دست نویسنده، به تمنای عرف عمومی، به «قتل» برسد بلکه او زنی است محصول فکری یک زن که قوانین را تاب میآورد و خلاقیت خود را در سکوتهایی که از سر میگذراند، در جریان سیال ذهنش، در نگاه به اشیا و آدمها به خواننده نشان میدهد چیزی که هم برای نویسنده و هم برای شخصیت نقاشش، بریسکو، کافی نیست. او در واقع یک قربانی است. مثل دیگر زنان برجستهی دو رمان مادام بوواری و آناکارنینا بیگدار به آب نمیزند اما او هم سرانجام خوشی ندارد. مرگ زودرس او نشانهای است از تمایل نویسنده وولف به اینکه با از بین بردن نظم تحمیل شده که خانم رمزی داوطلبانه، خود، پاسدار آن است نیروی خلاقیت زنانه که در داستان این همه به آن تأکید شده، فوران کند. درست همان «آنی» که در پایان داستان بریسکو در نقاشیاش خلق میکند. خلاقیتی که مردان هنرمند داستان آن را قبول ندارند هویدا شود. «انگار آقای تنسلی همین حالا بود که زیر گوشش میگفت: “زنها نه میتوانند نقاشی کنند، نه بنویسند…”» بریسکو درست نقطه مقابل خانم رمزی است که می«گذاشت تا این تار و پود تحسینانگیز هوش مردانه او را حمایت و تغذیه کند، تار و پودی که بالا و پایین و چپ و راست میرفت، مثل دستگاههای پارچهبافی بر جهان صحه میگذاشت.» بریسکو بدون اینکه علناً با این طرز فکر مخالفت کند، نیروی خود را صرف هنر نقاشیاش میکرد و از این قطعیت مردانه(صحه گذاشتن بر جهان ذهنی و عینی) فاصله میگرفت تا نیروی خود را بارور کند.
اگر تا پیش از این داستانهایی که نوشته شده بود چه از سوی زنان و چه البته طبیعتاً از سوی مردان، دارای نگرش مردانه به امر زنانه بود (باز هم همان نمونه دم دست مادام بوواری و آناکارنینا)، در به سوی فانوس دریایی ما با نگرش زنانه به نگرش مردانه مواجهیم. اگر در معدود مواردی از نگاه مردان به زنان حرف زده شده است مثل جملهی تنسلی شاعر در مورد عدم خلق هنری در زنان یا نگاه آقای رمزی به خانم رمزی در حال کتاب خواندن، (که بعد به آن میرسیم)، در نفی توان هنری یا درک اندیشمندانه در زنان است.
به سوی فانوس دریایی از همان اولین جمله ما را وارد کشمکشی میکند که دنیای مردسالار پیرامون خانم رمزی گسترده است: «خانم رمزی گفت: “بله البته اگر فردا هوا خوب باشد” و سپس افزود: “اما باید سحرخیز باشی.”»و درست چند پاراگرف بعد، وقتی که نویسنده از توصیف وضعیت نشستن و کارهای مادر و پسر فارغ میشود، پدر میگوید: «اما فردا هوا خوب نخواهد بود.» این احساسات مبالغهآمیز را آقای رمزی صرفاً با حضور خود در فرزندانش ایجاد میکرد. «مثل حالا با قامتی به باریکی یک چاقو و به نازکی تیغهی آن ایستاده بود و با تمسخر لبخند میزد نه تنها از لذت ناامید کردن پسر و مضحک جلوه دادن همسرش- که جیمز فکر میکرد ده هزار مرتبه از او بهتر است- بلکه با غروری درونی نسبت به قضاوت خودش.»
و تنها فقط این پدر نبود که این جمله را گفت بلکه چارلز تنسلی شاعر بر آن تأکید کرد تا برای خواننده به درستی روشن شود که این جمله شاخصی است بر تعیین چگونگی روابط بین زنان و مردان خانواده از یک طرف و از دیگر سو روابط بین هنرمندان خانواده با دیگران. مردها نقشهای هنری را به عهده دارند. آقای رمزی نویسنده است و خانم رمزی میداند که او نگران است بعدها کارهایش به ورطه فراموشی سپرده شود و کسی آنها را نخواند و خانم رمزی از هر لحاظ دوست دارد خیال او را راحت کند که چنین نخواهد بود و نمیتواند. چارلز تنسلی نیز شاعری است که در داستان اینطور معرفی شده که بیشتر امور را از جنبه خود میبیند تا آن چیزی که هست و به اصطلاح «منماش» زیاد است. این دو مرد- هنرمند نگاه مطلقالعنانشان را به زن و کودک خانواده اعلام میکنند تا قطعیتی را به یادشان بیاورند که بدون حضور آنها ممکن نبوده است. پیر بوردیو این گفتوگوی آغازین داستان را چنین تحلیل میکند: «کلام سرسخت و خدشهناپذیر پدر، که همسویی بلاشرطی با نظم چیزها دارد، در تضاد با فهم مادرانهای است که با زیر سوال بردن حتمیت و باور داشتن به رویدادِ احتمالی، با تکیه بر ایمان محض، به حکم پدرانه پاسخ میدهد.[۲]» در همین دیالوگ کوتاه است که نویسنده دریچهای به سوی ما باز میکند تا به نظرگاه پدر درباره خودش پی ببریم(گذشته از نظرگاه جیمز، فرزند خانواده راجع به پدر) و نیز برخورد مداراجویانهی خانم رمزی را با او که همچنان که میخواهد از بچه دلجویی کند اقتدار او را زیر سوال نمیبرد گرچه از آن میرنجد. ماجراجوییهای فکری آقای رمزی در مقام نویسنده یا شاعر، میل او به شهرت و ترس از میرایی آثارش و … چیزهایی است که سنگدلی ناموجه آقای رمزی را برای خانم رمزی معنادار میکند. «به گلها که مورد توجه زنش بود نگاه نمیکرد، بلکه به نقطهای بالاتر از آن چشم دوخته بود. اضافه کرد ولی تنسلی آدم بیآزاری است و میخواست بگوید که در هرحال در انگلستان او تنها جوانی است که کتابهای مرا تحسین میکند اما حرفش را خورد.»
نظرگاه آقای رمزی به خانم وقتی پا از دایرهی مسئولیتها و امور معمول زناشویی و زندگی فراتر بگذارد، بیانگر طرز تلقی او به رابطه زن و تفکر(و نه حتی خلاقیت) است. خانم رمزی در کتابخانه نشسته است و کتاب میخواند در جایی که همسرش هم مشغول کار خود است و هیچکدام مزاحم کار دیگری نیستند آقای رمزی چنین میاندیشید: «از خود پرسید چه میخواند و در سادگی و نادانی او مبالغه کرد زیرا مایل بود او را نه چندان باهوش بداند و کاملاً بیمعلومات. فکر کرد آیا چیزهایی را که میخواند میفهمد؟ شاید نه. به طرز شگفتانگیزی زیبا بود. به نظرش میآمد که زیباییاش بیشتر میشود اگر چنین چیزی امکانپذیر بود.»
نویسندهی اتاقی از آن خود در رمان به سوی فانوس دریایی، اشارات ظریفی به سلطهی مردانه دارد. او با یادآوری نشانههای پنهان سلطهی جنسی مذکر، نشان میدهد که در نظر مردی با ویژگیهای آقای رمزی، عشق به هنر، توان درک شعر در زنان و سرانجام خلاقیت هنری در زنان چندان نمیتواند عمیق باشد که زیبایی آنها دارای آن است. شور و شعفی که با دیدن زیبایی زنانه جاری میشود برای او کافی است و اگر این زن زیبا چه از شعر حرف بزند یا نه، تفاوتی در کلیت نگاه او نمیکند و همین البته کسلکننده هم میشود و برای همین مصاحبت با زنان چندان نباید به درازا بکشد چون نگاه به آن زیبایی مثل تماشای گلهاست که آقای رمزی در گفتوگو با همسرش که گفته بود خودش آنها را کاشته است تنها یک زردی و قرمزی دیده بود. نگاه او به اندیشهی زنانه یا هر چیزی که مربوط به خلاقیت او شود نیز در همین حد است و شاید بتوان اینطور نتیجه گرفت که این ناشی از میل به سلطه (یا به کارگیری لیبیدوی سلطه) است. سوی دیگر ماجرا لیلی بریسکو است؛ نقاشی که چندان به گفتوگوهای سر میز شام که مردان شاعر و نویسنده میداندار آن هستند وقعی نمینهد. او در اندیشه کمپوزسیون طرحی است که تابلوی آن را در دست کار دارد و در نظر دیگر مردانِ جمع او عبوس و ترشرو و پیردختر است. همین منش اوست که بعدها، پس از حوادث بیشماری که خانواده از سر میگذراند و در نبود خانم رمزی، آقای رمزی را وادار به پذیرش خلاقیت هنری او میکند یا لااقل اینطور به نظر میرسد که رمزی او را میبیند. در واقع بریسکو با پس زدن تمام نشانههای سلطهی هنری مردان تا حد پنهان کردن تابلوهای نیمهکارش از دید آنان که خود را منتقد هنری هم میدانند و با پافشاری بر استقلال نظر و اندیشهی خود سرانجام نه تنها به آنِ خلاقه دست مییابد که خواننده متوجه میشود تمام نکته همین بود که زن هنرمند رها از سلطه و نگاه(نظرگاه مردانه) به آن وجودی خویش که در خلق هنری متجلی است دست یابد.
وولف بین دو شخصیت اصلی داستان و دو روی زنانگی، از بریسکو شخصیتی میسازد تا همچنان که از سلطه مردانه سرباز میزند، توان هنری مستقل زنانه را یادآور شود.
[۱] از مقدمه مترجم بر کتاب به سوی فانوس دریایی. ترجمه خجسته کیهان. نشر نگاه.
[۲] سلطه مذکر. پییر بوردیو. ترجمه محسن ناصری راد. نشر آگه. چاپ یکم. ۱۴۰۰. ص ۹۶
منبع: بانگ