مرگ شکوه باز همه ی ما را بیدار کرد. هر یک به نوعی از او نوشتیم و گفتیم تا شاید یادی از او کرده باشیم؛ چه بسا که یادی از خود. مرگ هر آشنا تلنگری به ما زندگان است. از همین رو در بسیاری از موارد، تک تک اعضای خانواده ی تئاتر با مرگ یکی از خود بی اختیار به تلاشی مرتکب می شود. انگار که تلاشی برای اثبات زندگی خودمان باشد؛ برای ماندن و در سوگ دیگری سخن گفتن.
من با شکوه دوستی نداشتم. او را هم بیش از سه یا چهار بار ندیدم. شکوه هم از آن جماعت گرانفروش نبود که همیشه در حال تبلیغ خویش و کارهای خود باشد. وقتی با او صحبت می کردی به اکراه از خود و گذشته اش یاد میکرد. گذشته را هم با دید حسرت و ازدست رفته مینگریست. مانند برخی «داییجان ناپلئون»های تئاتری نبود که مدام با «جنگهای ممدحسنی» گوش فلک را کر کند. در ضمن حافظه ی تاریخی قوی هم نداشت تا نام و تاریخ نمایشهایش را دقیق، بسان چماقی، بر سر شنونده بکوبد. اهل جمع کردن اسناد و مدارک هم ــ چنان که بیماری نگارنده است ــ نبود.
در دنیای مجازی هم، از ویکی پدیا تا وبگاهها و فیسبوک تئاتریها، چیز دندانگیری یافته نمیشود تا از آنها بتوان برای ترسیم چهره ی هنری شکوه بهره برد. در زندگینامه های بزرگان تئاتر، از مصطفا اسکویی، حمید سمندریان، رکنالدین خسروی تا آربی اُوانسیان، که با شکوه نجم آبادی کار کرده بودند، هم داده هایی دندانگیر دیده نمیشود؛ حتا در کتاب های مرجع هم مشکلات کمابیش به همان منوال است.
برای نمونه آقای اسکویی در کتاب ۵۰۰ صفحه ای خود نتوانسته حتا برای نمایش هایی که خودش به روی صحنه برده است، بانک اطلاعاتی دقیق ارائه دهد. در این کتاب وی سه جا (صص. ۲۶۵، ۳۳۴ و ۳۳۷) از شکوه نجم آبادی سخن به میان آورده است؛ بی آن که دقیقا بگوید وی در کدام نمایش و در چه نقش و در چه تاریخی شرکت داشته است (اسکویی، ۱۳۷۰؛ ۲۶۵). در کتاب دو جلدی کمابیش وسیع آقای خسرو شهریاری (شهریاری، ۲۰۰۸؛ ۸۰۱ تا ۹۰۰) گرچه در چند نمایش نام شکوه نجم آبادی آمده است و چه خوب۱، هیچ شرح مختصر و دقیقی از زندگی شخصی و هنری وی دیده نمیشود. اینها نمونههایی بودند از کتابهای شبه پژوهشی.
در نوشتارهای تکراری یا گفت وگوها با هنرمندان هم به جای ساختن تاریخ شفاهی مستند، بیشتر هنرمندان تعریف از خود میکنند و نفرین به دیگری. از همه مهمتر نه خود با دقت دربارهی اسناد تئاتری سخن میگویند و نه مصاحبه گر زحمت کار بیشتر به خود میدهد تا با مقایسه ی سخن مصاحبه شونده با واقعیت های تاریخی آن دوره، نتیجه ی درست را در اختیار خواننده یا شنونده قرار دهد.
حالا در چنین وضعی که از یک سو در کتابهای مرجع و دیگر منابع و اسناد ناقص و گاه مغشوش از شکوه نجم آبادی سخن گفته شده است و از سوی دیگر، خود شکوه هم چندان اهل فخرفروشی و گردآوری مدارک نبود و از آن جا که دوستان همراه دیروز او هم بیشتر به سکوت (اسماعیل خلج، رضا قاسمی، داریوش مهرجویی و…) و گاه روایت (صدرالدین زاهد و سیاوش طهمورث و…) بسنده کرده اند، نگارنده میکوشد از مجموعه ی خوانده ها و شنیده های خود، تصویری، تا حد ممکن زنده، از زندگی هنری شکوه نجم آبادی ترسیم کند. بیشک کار من هنوز از کاستی هایی برخوردار است اما اگر بتواند آغازی برای کار دیگران باشد، اندکی از راه را هموار کرده ام.
از تولد تا صحنه
از زمان و جای تولد شکوه نجم آبادی هیچ خبر و سندی در دست ندارم. از دوران کودکی او و محیط خانوادگی و محله ی زندگی او هم چیزی نمی دانیم. شکل و شمار افراد خانواده ی وی هم بر ما پوشیده است. در این رابطه شاید همراهان او در کارگاه نمایش بتوانند اطلاعاتی در اختیار ما بگذارند. شاید بروشورهای نمایشی آن دوره از کارگاه نمایش بتوانند اندکی ما را یاری کند. پس تاریخ تولد، محل و نحوه ی زندگی دوره ی کودکی او بر ما پوشیده است. اما می دانیم که وی هشتاد ساله بود که زندگی را ترک کرد. پس به احتمال زیاد سال ۱۳۱۹ خورشیدی (۱۹۳۵ میلادی) به دنیا آمده است. با توجه به گفته های خودش، وقتی به تماشای تئاترهای نوشین می رفته، پنج- شش ساله بوده است (نصرتی، ۱۹۹۹). پس سال ۱۳۱۹ میتواند درست باشد، تنها روز و ماهش برای ما پنهان میماند.
باید به نحوی در تهران زاده شده باشد یا خیلی خُردسال بوده که به تهران آمده است. این را میتوانستیم از لهجه و تاکید در کلامش تشخیص دهیم. باز میتوانستیم از رفتار عمومی وی حدس بزنیم که در خانوادهای کمابیش فقیر و محلهای فرودست میزیسته است.
شکوه گویا دو بار به زندگی زناشویی تن داده بود. از بار نخست، دو پسر داشت. تاریخ این ازدواج بر ما پوشیده است. ازدواج بعدی او با عباس نعلبندیان، نمایشنامهنویس و از همکاران مهم کارگاه نمایش، سال ۱۳۴۹رخ میدهد. این زندگی مشترک تنها سه سال طول میکشد. باز البته از کم و کیف این ازدواج و زندگی مشترک چندانی نمیدانیم.۲ ما هنوز نمیدانیم چگونه شکوه به هنر نمایش جذب میشود و چه کسی یا چه چیزی مشوّق او در این کار بوده اند ولی میتوان با توجه به اسناد موجود، زندگی هنری او را به پنج دوره ی نابرابر تقسیم کرد. این تقسیم بندی تنها بازگوی ترتیب تاریخی فعالیتهای اوست و دارای ارزشگذاری هنری نیست. ولی چنین تقسیم بندی، شاید کار بررسی را آسانتر کند.
پنج دوره از زندگی هنری شکوه نجمآبادی
دوره ی آناهیتا
دوره ی تجربه های رنگین
دوره ی کارگاه نمایش
دوره ی انقلاب
دوره ی مهاجرت
میکوشم این دوره ها را با اسناد به دست آمده به نحوی با هم پیوند زنم؛ تا شاید تصویری کمابیش کامل از چهره ی هنری وی ساخته شود.
۱- دوره ی آناهیتا (۱۳۴۰ تا ۱۳۴۳)
سال ۱۳۴۰ شکوه نجم آبادی راهش به نحوی به «هنرکده ی آزاد هنرپیشگی آناهیتا» می افتد. هنرکده را اسکویی ها ( زن و شوهر) از سال ۱۳۳۷ راه انداخته بودند و تا سال ورود شکوه، دست کم یک دوره ی آموزشی پشت سر داشتند و چند هنرآموز ــ همچون محمود دولتآبادی، سعید سلطان پور و ناصر رحمانی نژادــ را برای نمایشهای خود آماده کرده بودند. در این بین، نمایش اتللو را دست کم یک بار به صحنه برده بودند. در مدت یک سال آموزش و کار در آناهیتا، شکوه یازده نمایش زنده در تلویزیون و سه نمایش بر صحنه بازی کرده است. خود شکوه از نمایشهایی چون اتللو، روبهکها، غار سامالانکا، به طور مشخص نام می برد (نصرتی، ۱۹۹۹). همچنین یادآور میشود که در نمایش اتللو در نقش بیانکا بازی کرده است. ولی ما در کتاب اسکویی، نام شکوه را تنها در لیست بازیگران نمایش های «هیاهوی بسیار برای هیچ» و «طبقه ی ششم» به روشنی می بینیم و باقی را باید از نقطه چینها حدس بزنیم (اسکویی،۲۳۵).
همچنین اسکویی در توضیحی ناقص درباره ی اجراهای اتللو، نقش بیانکا را به خانم جزنی منتسب می کند. ولی ممکن است، همانطور که در بالا گفتم، اسکویی این نمایشها را در سال های متوالی با بازیگران متفاوت اجرا کرده باشد و نقشهای یک نمایش را در طول اجراهای گوناگون، بازیگران مختلف بر عهده داشته باشند۳. همان طور که نحوه ی ورود شکوه به تئاتر آناهیتا روشن نیست، رفتنش هم چندان معلوم نیست. اما به گفته ی اسکویی در کتابش، دوره های آناهیتا دو سال بود و پس از آن بیشتر هنرآموزان از آناهیتا دور می شدند تا با نمایشها و کارگردان های دیگر، تجربه هایی تازه تر به دست آورند. پس شکوه حدود سال ۱۳۴۳ هنرکده ی آناهیتا را ترک گفته است و دیگر با گروه آناهیتا همکاری نکرده است.
۲- دورهی تجربههای رنگین (۱۳۴۲ تا ۱۳۴۷)
آموزش و تجربه های اجرای ۱۴ نمایش با گروه آناهیتا در پرونده ی هنری، اطمینان و اعتماد به نفس شکوه نجمآبادی را افزوده است. پس او میتواند سراغ هر کارگردانی برود و دست همکاری به سویش دراز کند و آنها هم با کمال میل او را به هم کاری دعوت کنند و چه بسا از تجارب پیشین او بهره ببرند. متنوع ترین تجربههای کاری شکوه در همین دوره است. یعنی در فاصله ی سالهای جدایی از هنرکدهی آناهیتا تا پیوستن به کارگاه نمایش. از جمله کارگردان هایی که شکوه در این سالها نمایشی با آنها کار کرده است، به ترتیب زمان بدین قرارند؛ خلیل موحد دیلمقانی، رکنالدین خسروی، پرویز کاردان، جعفر والی، حمید سمندریان، پری صابری (؟)، عباس مغفوریان و سرانجام ناصر رحمانینژاد. گرچه این لیست کمابیش کاملی از کارگردانهای آن روزگار است، سند کافی برای همه ی کارهای مشترک در دست نیست. دشواریها از یک سو در لیست کارهای اجراشده ی کارگردانهاست که در آنها کمتر نام بازیگران یاد شده است و از دیگرسو گفته های روایی و نادقیق دیگر همکاران و از همه مهمتر، گفتوگو با شکوه نجمآبادی است. از آنجا که گذشت زمان هرگز به نفع حافظه ی آدمی نیست به ناچار مجبور به استناد به اسناد موجود هستیم؛ گرچه خود این سندها هم در همه ی موارد به قدر کافی گویا و دقیق نیستند.
میدانیم که بیشترین نمایشهای این دوره به شکل زنده و در تلویزیون خصوصیِ «ثابت پاسال» اجرا و به شکل مستقیم پخش میشد. از آن جا که این نوع اجرها نه تئاتر صحنه ای و نه کار تلویزیونی بودند، در آرشیو داده های آن سهل انگاری بیشتری صورت گرفته است.
حُسن این دوره برای نجمآبادی کسب تجربه و احساس آزادی بیشتر در کار تئاتر است. گرچه کارگردان ها در آن دوره همگی در آغاز کار خود هستند و نخستین گامهای هنریشان را برمی دارند، برای شکوه فرصتی جهت آشنایی با نمایش های مختلف و کارگردانی های متفاوت است. از یازده نمایش این دوره، بیش از نیمی از آنها در تلویزیون ثابت پاسال اجرا شده است؛ اجرایی بدون نفس تماشاگران. تنوع آثار این دوره، تنها در کارگردانها نیست؛ بلکه تنوع در انتخاب نویسنده و آثار هم هست. از نمایشنامه نویسانی کلاسیک چون آنوی و پیراندللو و سارتر با آثاری چون «لئوکادیا» و «خمره» و «دوزخ» در یک سو تا نویسندگان ایرانی تازه به میدان آمده چون یلفانی و کاردان و نویدی با آثاری چون «ناسازگاری»۴، «زن و زمانه» و «سماور ندیدهها» در دیگرسو. ولی دو نمایش سمندریان (طبیب اجباری و لئوکادیا) اجرایی صحنه ای داشته اند. کار با سمندریان برای شکوه بیش از دیگر کارگردانان اهمیت داشت که تا همین چند سال پیش هم آن نمایشها را در خاطر داشت. بر اساس سندهای بر جای مانده، آخرین کار این دوره ی شکوه نجمآبادی نمایش تلویزیونی «سماور ندیدهها» از نصرتالله نویدی و به کارگردانی رحمانینژاد بوده است.
۳- دورهی کارگاه نمایش(۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷)
شکوه نجم آبادی پس از گشت و گذار، سیر و سیاحت و کسب تجربه های فراوان بر صحنه های گوناگون، سرانجام ساحل آرامش خود را یافت و با پیوستن به کارگاه نمایش انگار عاقبت به خیر شد. شکوه البته پیش از شکل گیری رسمی «کارگاه نمایش» با آغاز تمرینهای «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای قرن بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم یا بیستم فرقی نمیکند» (۱۳۴۷) در عمل به جمع تئاتروزرانی پیوسته بود که سال بعد (۱۳۴۸) «کارگاه نمایش» با همکاری و تلاش آنها پدیدار شد.
شکوه در آن زمان، هنوز سی سالش هم نشده بود و برای بازیگری با این سن، چشم اندازی وسیع و آینده ای درخشان در پیش رو بود. او وقتی وارد کارگاه نمایش میشود که هنوز زنی ناشکیبا، جسور و اندکی هم آنارشیست است. ولی اینجا کارگردان مورد علاقه ی خود و همسرش را مییابد. کارگاه نمایش برای شکوه که بیشتر بازیگری فطری ست و به نقشها نه از لای کتابها، دانش بسیار و مطالعه ی عمیق، بلکه از راه کاوش درونی خویش می رسد، جای خوبی برای جولان دادن و تجربه کردن با خویشتن و با دیگران بود. از همه مهمتر عنصر فضاسازی در طراحی صحنه ی آربی آوانسیان چشمهای امثال شکوه را خیره کرده بود. نمایشها هم از نوعی دیگر بودند؛ گلدونه خانم، پژوهشی ژرف و سترگ و نو…، ناگهان هذا حبیبالله مات فی حبالله هذا قتیلالله هذا قتیلالله مات بسیفالله و نمایش سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم، تجربه های دگرگونه نوشتن و دیگرگونه دیدن زندگی آدمی بود. متنها و بازیها و شیوه ی کارگردانی، دریچه ای دیگر به روی شکوه گشودند. اینها همگی با روح شاداب و جسور و آنارشیست او هم آهنگ بودند. در ضمن روابط گروهی هم به گونه ای دیگر بود. کارگاه نمایش برای شکوه شد پناهگاه و آسایشگاه و بستر خلاقیت. همیشه آن جا بود و به هر کار گروهی در حال تمرین سرک می کشید. به گفته ی خودش از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ (نُه سال) بهترین دوره ی تئاتری شکوه شمرده میشود.
او در این دوره، نخستین نمایش را ــ پژوهشی ژرف و سترگ و نو… ــ با نوشته ی نعلبندیان و به کارگردانی آربی آُوانسیان در نقش «یگشخا» بازی می کند و بسیاری را به توانایی خود متقاعد می کند. همانطور که در گلدونه خانم توانست بازی دیگرگونه ای ارائه دهد. در همین میان و سرک کشیدن به هر اتاق کارگاه با عباس نعلبندیان نرد عشق می بازد و ازدواج می کند. آن جوانِ پیشتر روزنامه فروش که حالا برای خودش یکی از ستون های کارگاه نمایش شمرده می شد و کم حرفتر و بی ادعاتر از همه ی حاضران آنجا بود، دل شکوه را سخت برده بود. در نگاه نخست، دو انسان متفاوت همچو دو پادشاه بودند که در یک اقلیم نمی گنجیدند ولی چیزی اینها را ــ از درون ــ به هم پیوند میزد. هر دو نگاهی عجیب و متفاوت به پیرامون داشتند. ولی موج زندگی آنها را بیش از سه سال نتوانست در قایق مشترک ببیند. پس از ۱۳۵۱ دوباره هر کدام را به یک سوی ساحل زندگی پرتاب کرد و تا آخر در حسرت و جدا از هم ماندند و هرگز فرصت پیوندی دوباره نیافتند.
کسانی که شکوه را در اجراهای کارگاه نمایش دیده بودند، در همه ی کارها او را موفق می دانند. فرق نمی کند گلدونه خانم باشد یا سندلی کنار پنجره بگذاریم… با نثر و نگاهی یک سر متفاوت، یا باغ آلبالو و طلب کارها. اثری از چخوف و پیتر هاندکه باشد یا برشت و استریندبرگ. کارگردان آربی آوانسیان باشد یا اسماعیل خلج یا بیژن مفید. شکوه در همه ی نقشها تمام قد میدرخشید.
همچنین شکوه مدعی ست که اثری از ژان آنوی را به کارگردانی بانو لُرتا بازی کرده است. ولی در این باره سندی به غیر گفته های وی نیافتم. اما می توان با حدس و گمان، تاریخ بازی و ضبط آن را میان سالهای ۱۳۴۶-۱۳۴۷، یعنی پس از رها کردن تئاتر کسرا از سوی لرتا و پیش از پیوستن وی به کارگاه نمایش در میانه ی دهه ی ۵۰ دانست.۱۲