سارا امت علی
نصف شبی یاد خانم مَمَشخانی افتادم. معلم کلاس سوم، زنی کوتاه و فربه، با موهای نارنجی و چشمهایی همیشه سرمهکشیده. بیدلیل دوستم نداشت، اگر هم دلیلی داشت هرگز من نفهمیدم. شاید از اینکه نیمهی سال، دختری از مدرسهای دیگر به شاگردهایش اضافه شده بود و عقب بودن درسش از باقی کلاس به دردسرش انداخته بود، شاکی بود.
ما در کلاس خانم حَقیِ مهربان که رفتارش همه احترام و متانت بود، در مدرسهی شهید کوشکی مشهد که فقط چند کلاس آجری داشت و یک حیاط خاکی بی هیچ دیوار حائلی که میان مدرسه و خیابان فاصله بیاندازد، جدول ضرب را تا دو خوانده بودیم و در مدرسهی شهید پایدار، بچههای کلاس سوم جدول ضربشان جلوتر بود.
خانم ممشخانی صدایم کرد پای تخته …گفتم بلد نیستم، جدول ضرب را تا دو یاد گرفتهام. خندهی پلیدش را یادم نمیرود. به بچهها گفت هو کنید این تنبل درسنخوان را. به یاد نمیآورم حس شرم و تحقیر را پیش از آن اینطور واضح چشیده باشم. این قصه هر روز تکرار میشد و من هر روز هو میشدم. خجالت میکشیدم به کسی بگویم. باور کرده بودم که خنگ و کودن و تنبلم. هر چه درس میخواندم بیفایده بود. پای تخته، وقتی چشمام به آن چشمهای ریز سرمهکشیده میافتاد، هرچه خوانده بودم مثل فنر از ذهنم میپرید و جای همهی اندوختهها با ترس از هو شدن و شرم بابت خنگ و کودن بودن پُر میشد. برگههای امتحانی هم همه یکسر سفید.
یک روز ابری زمستان که برف سنگینی آمده بود، بعد از برفبازی در حیاط مدرسه چکمههایم خیس شده و پاهایم یخ کرده بود. به نیمکت که رسیدم کفشهایم را در آوردم و پاهایم را زیر تنم جمع کردم. خانم ممشخانی صحنه را دید و پای برهنه مجبورم کردم کنار تخته بایستم و تا ظهر کفشهایم را بر نگرداند؛ من بودم و جورابهای سفید خیسی که تا آخر زنگ دیگر کثیف و خاکستری شده بود و حس شرم و تحقیری که قلبم را میسوزاند.
بالاخره، مامان از جورابهای سیاهم همهچیز را فهمید. بخش ترسناک ماجرا آنجا بود که مامان آمد مدرسه. زنِ پلید جلوی مامان بغلم کرد، گفت نگران نمرهها نباشید. سارا دختر خوب و زرنگی است و به زودی مثل قبل نمرههای خوب میگیرد. اما سر کلاس، همچنان یک آزارگر تمامعیار بود و از بچهها میخواست همهی «درسنخوانهای خنگ و تنبل» را هو کنند. همین هم بیشتر مرا ترساند. با عقل نُه سالهام میتوانستم بفهمم یک چیزی این وسط خیلی غلط و این زن خیلی بیش از آنکه فکرش را بکنی خطرناک است.
*متن تقریبا ارتباطی به عکس ندارد، فقط کمی در احساس سرما و زمستان مشترکاند!