سیندرلا و کالسکه!

 

سارا نامجو

برایم عجیب  نیست که بسیاری مردم، بخصوص بسیاری از اهل نظر و فکر،  نسبت به مقام پادشاهی و موروثی بودن آن با دید تردید نگاه میکنند. علیرغم اینکه نمونه های حکومت مشروطه پادشاهی، در کشورهایی با تاریخ کهن،  بهترین شکل حکومتی در دوران مدرن است، باز نوبت به ما که میرسد، با همه ی سنت هزاران ساله مان در داشتن حکومت پادشاهی، هنوز با ترس به آن نگاه میکنیم.

به نظرم همه ی این تردید و ترس ،ناشی از دو چیز است و هر دو به ساحت روانشناسی اجتماعی ما بر میگردد.

اول اینکه در تاریخ پادشاهیمان سبوعیت زیادی وجود داشته و هرگز تا قبل از صد سال اخیر مشروطه نبوده و خودکامه بوده است. پادشاه دادگستر  یه رویا و شخصیت داستانی است و ما در تاریخ  مان  روایت های واقعی از این دادگستری ، بسیار کم داریم.  آن هم به این دلیل که نمیتوانیم ظرفهای سیاسی در دوران پیشا مدرن ایران و  روزگار عبور به مدرنیسم را از یکدیگر تفکیک کنیم. وقتی  میگوییم شاه، داریم از محمود غزنوی تا سلطان حسین تا محمدعلی شاه تا محمدرضا شاه پهلوی را در یک کاسه  میریزیم و به همگی برچسب خودکامه و  ضحاک مادام العمر میزنیم.   شخصا بسیار متعجبم که نزد فرهیختگان ما که روح عدالت طلب دارند، تاریخ در یک بی عدالتی مطلق صرف میشود.  اصولا این نسبت نفرت نسبت به تاریخ هم نزد ما مردم نوبر است.

دلیل دوم کمی  نمک روانشناسی اش بیشتر است.  بتلهایم یک فرویدیست بی نظیر در حوزه روانشناسی و ادبیات کودکان، در کتاب معروفش ثابت میکند که پادشاه معادل پدر و یک کهن الگوی بسیار قدیمی برای مفهوم امنیت است.  این پدر (پادشاه)در برخورد خودکامه اش ، تعدیل کننده هایی هم دارد.  اما حذف او از ناخوداگاهی بشر ممکن نیست. از این روست که قصه های ازوپ و توالی های آن  تا دوران ما،  هنوز جذابترین قصه ها برای کودکان هستند.  بر این اساس اقبال عمومی به داشتن پادشاه ، یک سویه ی مطلقا روانشناسانه و نیازمندی روانی دارد.

ولی چون لفظ پادشاه در فرهنگ ها با شکوه و جلال و جبروت و ثروت و طلا و سفر و غیره پیوند خورده،  ما مردم از روی بخل شخصیتی مان با این  شکوه دشمنی میکنیم.  حسادت میورزیم. خود همان پنداری داریم و اینکه چرا ما به اندازه پادشاه، برخوردار نباشیم.

سوال احمقانه ای به نظر میرسد اما متاسفانه در همین فیس بوک و نزد کلام بسیاری این را می یابم که سلطنت موروثی مشروطه را معادل چاپیدن حق خودشان میدانند.

رفقای عزیز. آن قرنهای سیندرلایی و کالسکه های طلایی در نظام های مشروطه جهان به پایان رسیده است. نه تاج پادشاه به او تعلق دارد نه کالسکه مراسم رسمی اش. آنها در نظام های مشروطه اموال عمومی است و صرفا نمادهای قدرت و جذابیت است. پادشاه موروثی ،الزاما مثل تولیت آستان قدس نیستکه یک دهم اموال وقفیه را حق پدری اش بداند و  در جیب بریزد.

با قاطعیت میگویم فسادی که در قدرتهای چهارساله مدل جمهوری اتفاق می افتد، در نظامهای پایدار به شرط مشروطه بودن، امکان اتفاق افتادنش نیست. پادشاه معنای کامل میثاق ملی است. کیانی که مردم به دور او گرد میایند و ثبات جایگاهش ، این اتحاد و قوام را بیشتر میکند.

موروثی بودن سلطنت نیز به همین دلیل ،اعتبار و قوام به تاریخ یک کشور میدهد.

به همین ایرانمان نگاه کنید.  دوام سلسله صفوی  در بیش از هفت پادشاه، بصورت جدی ما را از پیوستن به اموال عثمانی ها نجات داد. به محض بریده شدن این نخ سلسله ای، ایران به آشوب های وحشتناک افتاد.

خلاصه اینکه برای رسیدن به یک حکومت آرمانی  مشروطه دموکراتیک  یک راه وجود دارد.  عمیقا از ذهنیت امروزمان و بخل مان فاصله بگیریم.