مرگ همیشه خیلی آسان تر از عشق بوده است حتی ” آراگون” هم می گفت؛ بدان که شبیه مرگ است، دوست داشتن تو همان کلماتی که شعله های آتش اند و روزگار شاعران که همیشه سیاه بوده است و مرگ که در خیلی از شعرها و عشق ها شانه بر موهای مان می زند عشق که گاهی اوقات به سان شهری مرده است و این رفتن رو به زوال همواره عمیق تر می شود.
.
من فقط ردش رو دنبال می کنم چطور از جایی به جای دیگه جابجا میشه و زخم روی امور بدیهی ایجاد می کنه و با غافلگیری کمی آزارت میده.
این دیگه تقصیر من نیست که مزاج چشم ها شاید خوش نیاد!
و در ادامه این دیالوگ مکبث مغزم رو درگیر کرده:
.
قاتل اول: ما انسانیم خسروا.
مکبث: آری در سیاهه جزو آدمیان به شمار می روید همچنان که سگ شکاری و سگ تازی و سگ بازاری و سگ درازگوش و سگ هرزه و سگ درازمو و سگ نیمه گرگ همه را به نام سگ می خوانند، اما دفتری که قیمت و خصایص آن ها در آن درج است میان تندرو و کندرو، تیزهوش و پاسبان و شکاری هر یک بر حسب استعدادی که طبیعت بخشنده در وجودش نهاده است تفاوت می گذارد و به سبب آن به هر سگی در همان سیاهه ای که همه را یکسان می نویسد لقبی خاص می رسد و انسان نیز چنین است. حال اگر شما را در صف مردان مقامی است، ورای پست ترین مرتبت انسانی بگویید و من دل های شما را به چنان کاری واقف می کنم که انجام دادنش شما را از میان بردارد و شما را با حلقه های آهنین به قلب ما و با مهر ما بپیوندد که مزاج ما به زنده بودن او رنجور است و سلامت ما به مردنش کامل می شود.
آنا آخماتوا