شهر عجیب و زشت


سارا گله داری


امروز روز دوشنبه هشتم آبان است الان ساعت ده تمام است كه دارم اين متن رو مى نويسم
صبح رفتم انقلاب و تمام سوراخ سمبه هاى كتابفروشى ها براى كتاب نشانه شناسى متن تا اجراى تئاترى ترجمه دكتر فرزان سجودى را گشتم اما نبود كه نبود ،تهران شهر عجيب و زشتى است ،چهره ى خندانى ندارد ،مردم دائم در حال دويدن هستند
ماشينها مثل غولهاى شاخ و دم دار دود توليد مى كنند بوى روغن كهنه از اغذيه فروشى ها حال آدم را بد مى كند،چقدر اين مردم به بدنشان ظلم مى كنند!
از اين حجم از آلودگى آدم سرسام مى گيرد
وقت براى زندگى ندارند،پاى دويدن براى زندگى زيبا است اما اين سگ مرگى است
پول اينجا حرف اول را مى زند حرف دوم و سوم و چهارم و هزارم را نيز پول مى زند
آقا روى بيلبورد زده اند پدر و مادر آب بهتر است يا ثروت!؟
من مى گويم هم پول هم آب هم زن هم زندگى هم آزادى
هم همه چى يا براى همه يا هيچ كس!
خيلى كار دارم
مثل هميشه كه خيلى كار دارم
كار داشتن يعنى زندگى كردن
شايد زندگى كردن اينگونه شكلى است !؟
مثل ماز هاى هزار تو كه هى مى گردى هى پيدا نمى شوى !؟
ما را گم كرده اند كه خودشان پيدا باشند
آنها نمى دانند پيداى گم هستند ،بروند برنگردند
رسيدن را چگونه معنى مى كنيد شما !؟
براى من رسيدن نرسيدن است و نرسيدن نوعى رسيدن !
از فلسفه كه بگذريم امروز رفتم تئاتر ببينم اما نرفتم ببينم !
سقف كليساى جامع از آرتور ميلر رو خوندم كمى از آن مانده تمام شود
از خبرها غافل نيستم دارم (دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی )”براهنى “براى غزه براى مردمش ،براى وطن براى مردمم
ناگهانى تصميم گرفتم ظاهر شوم و اين ياداشت روزانه را اينجا به اشتراك بگذارم
آهان يك نمايشنامه هم نوشتم كه بايد امشب چفت و بستش بدهم
كمى گردو و سنجد و توت و كشمش هم قوت امروزم بود
همراه با آب فراوان گفته بودم از مرگ رهيدم بله در پستى نوشته بودم دوباره به زندگى برگشته ام از كالرى گرفتن زياد پرهيز مى كنم باشد كه رستگارى حاصل شود!؟
آيا حاصل خواهد شد اين آرزو براى همه ى ما !؟
رستگارى بزرگ را مى گويم