شکستن طلسم وحشت

صوفیا نصرالهی

در روزگار ناامیدی مطلق، نگاهی شبیه دورفمن لازم است.
“من سرگذشت یأسم و امید” را که خواندم به مترجم پیام‌ داد و تشکر کردم. گفتم عین مقدمه‌ای که روی کتاب نوشتی یادداشت‌های این کتاب شبیه چراغی بودند در ظلمات. از آدم‌هایی که در تاریکی گیر افتاده بودند، شبیه ما و از امید می‌نوشتند. خودم عاشق یادداشت واتسلاو هاول شدم. وقتی از امید درونی می‌گفت‌. امیدی که وابسته به هیچ اتفاق خوشایند بیرونی نیست و فقط می‌گوید تو در مسیر درستت هستی. هنوز هم به هاول باور دارم. درواقع این روزها تنها نخ وصل من به امید خودم هستم. اینکه میدانم کم نمی‌آورم. هنوز می‌خوانم. می‌شنوم. می‌بینم و عشق می‌ورزم اما صادقانه هیچ‌وقت هم در زندگی‌ام به اندازه این روزها ناامید نبوده‌ام. ناامیدی شبیه مرگ‌خوارها چنگ انداخته به جانم. از شرایط و آدمها و جهان ناامیدم. و اینجاست که آریل دورفمن می‌شود جوابم.

من عاشق نوشته‌های دورفمن هستم. “شکستن طلسم وحشت” کتاب بالینی من است. دورفمن سه سال سرخوشی و پیروزی و به دنبالش سالها شکست و دیکتاتوری را تجربه کرده. او همان مردی است که این روزها به تفکرش نیاز دارم. از امید و ناامیدی گذر کرده. چه در “سرگذشت یأسم و امید” و چه در کتاب جدیدش “نشخوار رویاها” که این روزها خط به خطش را می‌بلعم. جایی از کتاب اول میگوید: “گذشته‌ای که من اینطور شکوهمند به یادش می‌آورم و شیفته‌اش هستم، در ذهن تمام مردمی که باید در آن زمان هم‌پیمان ما می‌بودند…دردناک و عذاب‌آور است.” به روشنی می‌داند که: “ما به قدر کفایت دموکراتیک نبودیم و بیش از آنکه معقول و منطقی باشد داریم انقلاب را جشن میگیریم.”
در “نشخوار رویاها” دوباره خودش و همفکرانش را سرزنش میکند: “چطور توانستیم آنقدر اشتباه کنیم؟ چطور توانستیم آنقدر کور باشیم؟”
و جایی دیگر: “چطور می‌توانیم مردم به دام‌افتاده‌ی شیلی را ترغیب کنیم دوباره به ما اطمینان کنند، وقتی خودمان آنها را به دام این فاجعه کشانده بودیم.”
نمیدانم میدانید یا نه که پریروز مردم شیلی به تغییر قانون اساسی که پینوشه، دیکتاتور بزرگ نوشته و اجرایی کرده بود، رای منفی دادند. دلم می‌خواهد به دورفمن بگویم چقدر درست دیدی. مردم شیلی هنوز هم اعتمادشان چنان به چیز جدید از دست رفته که ترجیح می‌دهند یادگار پینوشه را حفظ کنند.
امید الکی چیز مخربی است. گاهی باید مثل دورفمن جهان را چنان که هست ببینیم.