علی مرادی مراغهای
وقتی در تابستان ۱۵۱۴م. قشون چهل هزار نفری صفوی در دشتِ چالدران با قشون صد هزار نفری سلطان سليم عثمانی روبرو شد، این اولین جنگ ایرانِ کهنه با دنیای مدرن بود، دنیای مدرنی که با توپ و سلاحهای گرم چون شبحی بر آستانهِ در نشسته بود و ایرانیان آن را ندیدند و شکست سهمگینی خوردند.
از شکستهای بزرگ باید عبرتهای بزرگ گرفته شود چون بقول جوزف کمبل: «…و دلیلی ندارد که این نغمهها همچنان در آینده ساز نشود…از سوی مردم عاقل برای مقاصد عاقلانه و یا از سوی افراد نابخرد و دیوانه در راه بیهودگی و فاجعه».
قشونِ عثمانی بیش از دو برابر قشون ایرانی و مجهز به ارابهها و توپخانه آتشین بود، اما قشونِ ایرانی نيزه، شمشیر، تير، تبر، طپانچه، گرز و خنجر داشتند و البته غیرت…!
اما علت اصلی شکست ایرانیان، افکار کهنه و خشک مغزی بود که به غرور و تکبر نیز آلوده بود، بطوریکه سربازان ایرانی بجای تکیه بر فنون نظامی و تکنیک، به شکست ناپذیری مرشد کاملشان (ظل الله) اسماعیل صفوی ایمان داشتند، چون در هیچ جنگی تاکنون شکست نخورده بود!
صف آرایی دو لشکر در دشت چالدران، مرا یادِ صف آرایی ژاپن نو و سنتی در فیلم آخرین سامورایی به کارگردانی ادوارد زوئیک میاندازد.
عجیب اینکه، وقتی قشون سلطان سلیم شروع به آرایش جنگی میکند و ارّابهها و توپهای عثمانی، قشون ایرانی را به صورت نیم دایره احاطه میکنند، دو تن از سردارانِ ایرانی پیشنهاد میکنند که قبل از اینکه دشمن به آرایش جنگی بپردازد، بر آنان بتازیم و مانع شویم…
اما، دورمش خان پیشنهاد میکند که چون شاه اسماعیل رسالت غیبی دارد و شکست ناپذیر است پس «ما مكث میكنيم تا آنچه مقدور ايشان است از قوّت به فعل آورند…» و شاه اسماعیل پیشنهاد دورمش خان را قبول میکند! (تاریخ عالم آرا…ج۱ص۴۲)
در نتیجه، سلطان سليم كه در طرّاحى جنگ يكى از سرداران معروف دنيا بود.به راحتی به آرایش جنگی پرداخت که بقول حسن بيگ روملو، عثمانیها در استفاده از توپخانه، چنان ماهر بودند كه حتى از يك فرسنگ مسافت میتوانستند هدف را بزنند. (احس التواریخ…ص ۱۴۴)
و در مقابل، قزلباشان صفوی نیز مست بودند و شب تا صباح شراب خوردند…!(فارسنامه ناصری…ص ۱ص۳۹۲)
سرانجام،همین تعصبات وهم آلود، سرنوشت جنگ را رقم زد و دشت چالدران مشحون از اجساد قزلباش گشت، آنان با تمام توان پیکار کردند، خود شاه اسماعیل جانفشانیها کرد و سرانجام از دوش و از پا زخمى شده بىحال در روى زمين آلودۀ گل و لاى افتاده، چیزی نمانده بود حتی دستگیر شود که یکی از قزلباشان خود را به اسم شاه اسماعيل معرفى كرد تا شاه نجات یابد!
روایت است که به جز ۸۵ نفر، تمام سربازان و فرماندهان ایرانی کشته شدند، چون سرنوشت این جنگ را زور و بازو و جانفشانی رقم نمیزد بلکه فکر نو و تکنیک نو تعیین میکرد!
تبریز، ارومیه، کردستان و همدان به دست عثمانی افتاد.قزلباشان اندکی که زنده مانده بودند شاه زخمی شان را برداشته باخود بردند.
اما زخمِ کاری وقتی بر قلبِ شاه مغرور و ۲۷ ساله نشست که شنید زنش بهروزه خانم توسط دشمن اسیر شده و سلطان سلیم برای اینکه بقول خودش«قلب اردبيل اوغلى را بسوزاند»(انقلاب الإسلام بین…ص ۱۳۷) او را به یکی از سردارانش پیشکش نمود!
و داستان اسارت بهروزه خانم یکی داستانی ست پر آب چشم. و موضوع رمانهاى تاريخى در ايران و اروپا گرديده.
افسانه شکستناپذیری «مرشد کامل» نقش بر آب گشت. طرفداران جان برکفاش سرخورده شده، شاه صفوی متزلزل شد و هرج و مرج در کشور شدت یافت و شاه دیگر از این شکست و تحقیر کمر راست نکرد مخصوصا وقتی بعدا شنید بهروزه خانم باردار و پسری زاییده…!
شاه ماتم گرفت، دست از جنگ كشید و لباس سياه پوشيده به گوشهای خزیده و مدام در كاسه سر شيبك خان شراب مینوشید و جوانمرگ شد.
البته تاریخنگاری رسمی صفوی نیز به جای اینکه شکست چالدران را تحلیل خردمندانه کند تا چراغ راه آیندگان گردد به بافتن جفنگیاتی پرداخته و علت شکست را حکمت بالغه الهی دانسته که «چون اگر در این جنگ هم پیروز میشد ارادت قزلباشان به او به چنان درجه میرسید که از دین گمراه میشدند»!(جهانگشای خاقان…ص۵۰۶)
همین تحلیل نابخردانه باعث شد آنان صدایِ پایِ دنیای جدید را نشنوند و در نتیجه، شکستِ سهمگینِ دیگری خورده سر از قراردادِ ترکمنچای در آوردند!
وهمیات و خشک مغزی همیشه منشا خودفریبی است و باعث میشود به جای توجه و عبرت از دادههای عینی، به تصورات ثابت و منجمد ذهنی پناه ببریم.
در اینصورت، هیچکدام از تجارب تاریخی و بیرونی، کوچکترین تاثیر و تزلزلی در ایمان ما بوجود نمی آورند و این یعنی دوباره بسوی فاجعه ای جدید گام برداشتن…
منبع: ایران امروز