غزل رنجکش دانشجوی حقوق بندری که مزدوران رژیم یک چشمش را گرفتند، در صفحه اینستاگرامش نوشته:
“به هر بهانه ای می خواسم از مراسم عروسی دوستم که یازده ساله کنار هم هستیم فرار کنم. چون از جمعیت، نگاههای ترحم آمیز، سوال ها و… می ترسیدم.
ولی یه صدایی بهم گفت یادت نره تو غزلی…
و مهوشی که همیشه تو هر قدمی که می خواستم بردارم حامی و مشوق من بوده و هست…
هنرمند ترینم.”