قاتلین واقعا میان ما هستند!


سعید سلامی


لطیفه‌ای می‌گوید: «وقتی خاله سوسکه بخواهد خودکشی کند، بغل جارو می‌ایستد.» حالا حکایت ماست. سوسک حاکمیت دینی نظامی در ایران سال‌هاست که بغل جارو ایستاده است؛ اصلا درست‌تر است که بگوئیم این سوسک از بدو تولد مرده به دنیا آمد؛ اما چگونه است که این مردِۀ زنده هنوز هم نفس می‌کشد، و نه تنها نفس می‌کشد، بلکه با هر دم و بازدمش جهانی را مسموم و آلوده می‌کند. به عبارت دیگر، چگونه است که در این نزدیک به نیم قرن کسی یا کسانی پیدا نشده‌اند که جارو را برداشته و بر سر این سوسک (۱) بدخیم بزنند. در این نوشته به طور کوتاه به پاسخ این پرسش پرداخته می‌شود.


می‌گویند شیطان را دیدند که می‌رفت و طناب‌های رنگارنگی از دوشش آویزان بود.
از مقصدش پرسیدند، گفت: می‌روم آدم‌ها را گول بزنم.
پرسیدند: چگونه؟
گفت: با این طناب‌ها.
پرسیدند:  طناب‌هات چرا رنگیه‌ن؟
گفت: آهاااان، هر بار به رنگی!


ج.ا. و طناب‌های رنگارنگ


جمهوری اسلامی به مثابه امپراتوری شر در عرصۀ جهانی و یغماگری سیری ناپذیر در داخل، در این ۴۴ سال، با بیش از ۴۴ طناب رنگی ما را گول زده است و ما بیش از ۴۴ بار گول این شیطان افسانه‌ای را خورده‌ایم؛ به این دلیل روشن که ما هنوز هم نتوانسته‌ایم رسوبات و سمومات دیرپای مذهبی را از جسم و جان‌مان پاک کنیم؛ در«جنبش سبز» از طناب سید حسین موسوی (مدعی بازگشت به دوران طلایی امام) آویزان شدیم، هنوز هم برخی به سید محمد خاتمی، «پدر اصلاحات» (دشمن بی‌تعارف دموکراسی و سکولار کردن جامعه) امید بسته‌اند؛ هنوز هم برخی با احمدی نژاد (متقلبی تمام عیار) که هشت سال آزگار ثروت ملی جامعه را بر باد داد و معترضین به تقلب آشکار در انتخابات را «خس و خاشاک» نامید، عکس یادگاری می‌گیرند؛ هنوز هم بخشی از «روشن‌فکران» از علی شریعتی نقل قول می‌کنند؛ هنوز هم بخشی از «روشنفکران» منادی «روشن‌فکری دینی»اند؛ هنوز هم پروفسور، فیلسوف سروش دباغِ دین‌پژوه در دنیای مجازی، معراج پیغمبر را با وسیلۀ نقلیۀ بُراق برای ۱۴۰۰ ‌مین بار «قبض و بسط» می‌دهد، هنوز هم «رضا شاه دوم» بعد از گذشت بیش از ۴۰۰ سال از رنسانس و عصر روشنگری و بعد از ۴۵ سال زندگی در کشور مجسمۀ آزادی، ناسا و کیهان‌نورد جیمز وب، در پای دیوار ندبه در بیت‌المقدس به رازونیاز می‌پردازد، و هنوز هم بعد از کارد‌آجین کردن داریوش مهرجویی و وحیده محمدی‌فر دنبال قاتل فراری در مرز، باغبان منزل یا باجناق‌ها می‌گردیم؛ انگار که این ششمین قتل در نوع خود نیست و انگار که قاتلین دست‌خط و امضای خود را بر سینۀ قربانیان خود بر جای نگذاشته‌اند، و هنوز هم…


جنبش مهسا پرده از واقعیت ذهنی، ماهیت زیستی و چند پارگی ما، به ویژه در خارج از کشور کنار زد و نشان داد که چرا کسی یا کسانی در این سال‌های نکبت، نتوانستند جارو را بردارند و بر سر این دژخیم عالم‌گیر بکوبند. اما از سوی دیگر، در جنبش مهسا نسلی از نوعی دیگر در صحنۀ اعتراضی جامعه ظاهر شد و جهانی را غافل‌گیر و شگفت زده کرد. (در نوشتاری دیگر به این نسل که به نسل زد و هشتادی معروف شد، خواهم پرداخت.)


«آقا اجازه بدهید دست‌تان را ببوسم»


من در این جا به چند نمونه از آشفتگی فکری و سردرگمی روشن‌فکران عصر محمد رضا شاه پهلوی می‌پردازم تا ببینیم که آنان جهان و جهانیان را چگونه می‌دیدند و چگونه میراثی از خود به نسل بعد به جا گذاشتند.


در ۲۹ بهمن ماه ۵۷، بیست تن از اعضای «کانون نویسندگان ایران» به دیدار خمینی در تهران رفتند. باقر پرهام از سوی حضار متنی را خطاب به خمینی قرائت کرد. در بخشی از پیام آمده است: حضرت آیت‏اللّه‏ امام خمینی! برای کانون نویسندگان ایران فرصتی مغتنم است که پیروزی انقلاب ایران را به حضور آن بزرگوار به عنوان رهبر مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی ملت ایران تبریک بگوید. حضرت آیت‏اللّه‏ به خوبی آگاهند که…»


او ادامه داد: ما نویسندگان در کانون در حدود دویست نفر هستیم، اما به مناسبت وقت و جا فقط بیست نفری از آقایان موفق شدند امروز برای عرض تبریک پیروزی انقلاب و ورود شما به ایران و ادامۀ این رهبری، خدمتتان شرفیاب شوند. دبیران کانون نویسندگان ایران ‌به عنوان معرفی خود، متنی را تهیه کرده‌اند، اگر حضرتعالی اجازه می‏فرمائید بنده آن را قرائت می‌کنم… حضرت آیت‌الله ما اعتقاد داریم که مبارزات نویسندگان در جهت افشاگری جنایات سانسورچیان و مخالفت با عوامل اختناق فرهنگی و دفاع از آزادی اندیشه و بیان، جزیی از مبارزات اصیل ملت و گام کوچکی از جانب اهل قلم در همگامی با انقلاب شکوهمند مردم ایران به زعامت آن حضرت بوده… ما رجاء واثق داریم که در این راه از حمایت آن حضرت برخوردار خواهیم بود.»


سیمین دانشور تنها خانم نویسنده بود که در این جمع حضور داشت. غلامحسین ساعدی، یکی از شرکت کنندگان این «شرفیابی» در گفت‌وگو با «مجموعۀ تاریخ شفاهی ایران» (دانشگاه هاروارد)، ضمن توصیف شیفتگی خانم دانشور به امام، تعریف می‌کند که در انتهای آن دیدار سیمین دانشور به امام گفت: «آقا اجازه بدهید دست‌تان را ببوسم.»


سیمین دانشور خود می‌گوید: «من حضرت خمینی، رهبر انقلاب مردم ایران را کلمه الحق می‌دانم. مردی می‌دانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانۀ کم نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است که کس نکرد… مردی می‌دانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو، مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است.»


بعد از دیدار خمینی، نویسندگان برای صرف ناهار در خانۀ سیمین دانشور جمع می‌شوند و یکی از حاضران به سیمین دانشور می‌گوید که در آن دیدار خیلی در فکر بوده است. و خانم دانشور در پاسخ می گوید: «بفرمائید آبگوشت تا برایتان بگویم به چی فکر می‌کردم. من آن قدر از دیدن امام خوشحال بودم و محو او شده بودم که همه چیز از یادم رفت و در این حالت در دنیای خیالاتی خودم سیر می‌کردم و با خودم می‌گفتم یعنی می‌شود امام به من عنایت کنند.»


مهاجرانی در مستندی که شبکه انگلیسی بی‌بی‌سی درباره سیمین دانشور تهیه کرده است می‌گوید: «خانم دانشور می‌گفت: “وقتی امام را دیدم، تحت تأثیر او قرار گرفتم. آن قدر که این پیرمرد با شکوه، آرام و لطیف بود، نمی‌توانستم در برابر اشتیاقی که پیدا کردم مقاومتی کنم، خم شدم و عبای ایشان را بوسیدم.”»


محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل‌احمد در یک فیلم مستند که مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در تهران آن را ضبط کرده، می‌گوید: «ما در منزل دایی‌ام جلال بودیم که در زدند و سیمین در را به روی مردی باز کرد که آدرس خانه آل‌احمد را می‌پرسید، سیمین به او گفت: “شما کی هستی؟ شما باید یکی از امامان یا امام‌زاده‌ها باشید! … مردم عادی که این‌قدر زیبا نیستند!”»


سیمین در این باره می‌نویسد: «… موسی صدر خیلی خوش‌تیپ بود… موسی صدر آمد. در زد. یکی از زیباترین مردهای دنیا بود. با چشم‌های خاکستری، درشت و زیبا. لباس آخوندی او هم شیک بود. از این سینه کفتری‌ها. در را که باز کردم او را در چارچوب در دیدم و گفتم: ببینم! شما پیغمبری یا امامی؟ حق نداری این قدر خوشگل باشی. خندید و گفت: “جلال هست؟”» نیما که آن شب آنجا بود، در خاطرات خود نوشته است: «سیمین آن قدر محو جمال موسی صدر بود که به من چای تعارف نکرد و من چای نخوردم.»


هوشنگ ابتهاج (سایه) بعد از دیدار اعضای کانون نویسندگان با امام خمینی روایت می‌کند: «امام از اهالی آفتاب بود و بزرگ، آن‌قدر بزرگ که حتی منتقدانش به بزرگی او اعتراف می‌کردند. در آن دیدار من نبودم. سیاوش کسرایی رفته و آمده بود و گفته بود که امام خمینی چشم‌هایش ابهت داشت و نمی‌شد به آن نگاه کرد. احسان [طبری] خیلی از آقای خمینی شعر برای ما خواند. ظاهراً آقای خمینی در جوانی که طلبه بود، شعر می‌گفت.»


قبل از آمدن خمینی به ایران نه تنها مردم عادی که بسیاری از روشنفکران و اهالی هنر نیز شیفته ایشان شده بودند. هوشنگ ابتهاج در جایی نقل کرده‌ است که سیاوش کسرایی قاب عکس بزرگی از امام را در منزل خود بر دیوار زده ‌بود و می‌گفت:‌ “سایه، ببین امام چه چشم و ابروی زیبایی دارد!”»


زمینه‌های تاریخی پیدایی و رشد ویروسی به نام ج.ا.


پرویز نیکخواه (۲) در پی تحقیقات خود در زمان نگارش تز فوق‌لسانس خود به این نتیجه رسیده بود که در سال‌های دهۀ شصت و هفتاد، شمار طلبه‌ها در ایران به‌طور غیرمتعارف و استثنایی فزونی گرفته است. می‌گفت: «این پدیده اهمیتی ویژه دارد و مستحق هم تحقیق و هم تبیین دقیق جامعه‌شناختی است. حتی در زمان رضا شاه شمار طلبه‌ها در ایران از ۲۹۴۹ نفر به ۷۸۴ طلبه تقلیل پیداکرده بود. نیکخواه یادآور شده بود که معمولاً در فرایند نوسازی جوامع، تعداد کسانی که به طلبگی، کشیشی یا خاخامی رو می‌کنند کاهش پیدا می‌کند. در ایران جریانی درست عکس این رخ‌ داده است. برای نمونه می‌توان به این نکته اشاره کرد که شمار مساجد و حوزه‌ها در آن سال‌ها شاهد رشدی شگفت ‌انگیز بوده است. در سال ۱۳۵۶، چیزی نزدیک به ۷۵ هزار مسجد و حوزه در ایران مشغول کار بودند. بعلاوه شبکه‌ای سخت پیچیده از تکیه‌ها، هیئت‌ها، مجالس تدریس قرآن و نشر احکام و حتی مجله‌ها و انتشارات مذهبی به ترویج احکام اسلام و تشیع و در بسیاری موارد به ترویج نظرات رادیکال آیت‌الله خمینی می‌پرداختند.»


پرویز نیکخواه از طریق واسطه‌ای (پرویز ثابتی؟) تحلیل خود را به دست شاه رساند. شاه نیم نگاهی به آن انداخت و گفت: «آقای نیکخواه همیشه به پیشرفت‌های ما نگاه منفی دارد.» و سپس آن‌را به سطل کاغذ پاره‌ها انداخت.


عباس میلانی در «نگاهی به شاه» مینویسد: «در مهرماه ۱۳۴۸، رهبران میانه‌رو مذهبی نامه‌ای به شاه و سفارت آمریکا نوشتند و در آن نسبت به وضع مملکت احساس نگرانی کردند. می‌گفتند آیت‌الله خمینی آنان را در موقعیتی گذاشته که یا باید با رژیم مخالفت کنند و یا باید به ‌عنوان آخوند درباری و ارتجاعی مورد حمله قرار گیرند. شاه مثل همیشه به این هشدار وقعی نگذاشت. بعلاوه، در موارد متعدد دیگری نیز همین رهبران مذهبی میانه‌رو و نیز برخی مخالفان میانه‌رو رژیم چون خلیل ملکی و مظفر بقایی در نامه‌های سرگشاده نسبت به برخی سیاست‌های شاه اعتراض می‌کردند و هشدار می‌دادند… اما شاه و رژیمش همۀ این هشدار‌ها را نادیده می‌گرفت… طبعاً هر چه شاه بیشتر به روحانیون میانه‌رو بی‌توجهی نشان می‌داد و عرصۀ سیاسی را بر آنان تنگ‌تر می‌کرد، زمینه را برای کسانی چون آیت‌الله خمینی مساعد‌تر می‌کرد.»


آقای میلانی در ادامه می‌نویسد: هیچ‌کس، نه روشنفکران و محققان و نه ساواک به واکاوی ریشه‌های این شبکه و چند و چون فعالیتش عنایتی نداشتند. حتی هشدار پرویز نیکخواه را هم کسی جدی نگرفت… ساواک بیشتر نگران رشد نیرو‌های چپ بود.


برخی اظهار نظرها


در پی قتل مهرجویی و خانم محمدی‌فر سخن‌گوی نیروی انتظامی گفت: «دوربین‌های شهرک محل سکونت مهرجویی خراب بوده است. حسین شریعتمداری در کیهان نوشت: «احتمال نقش سرویس‌های اطلاعاتی خارجی در این قتل را نباید از نظر دور داشت.» بهروز افخمی فیلم‌ساز هم گفت: «شباهت قتل مهرجویی با قتل های زنجیره‌ای بی سروته است.»


اظهار نظرهای زیادی هم گفته و نوشته شد. به برخی از آن‌ها نگاهی بیندازیم.


محمد موسوی خوئینی‌ها دبیر کل مجمع روحانیون مبارز و‌ مدیر مسئول سابق روزنامه سلام همزمان با تشییع پیکر و خاک‌سپاری داریوش مهرجویی و وحیده محمدی‌فر در مسجد صدرای تهران در جلسات ماهانۀ جوانان اصلاح‌طلب، بدون اشاره‌ به قتل مهرجویی و خانم محمدی‌فر، از شدت گرفتن «سلفی‌گری» و‌ تندروی‌های مذهبی و امنیتی در بدنۀ جمهوری اسلامی و‌ میان هواداران افراطی آن که وی از آنها به عنوان «خشکه مقدس» و «خشک مغز» یاد کرد، گفت: «با روایات جعلی و بی‌اساس و تحریف شده و بعضا اسرائیلات و‌ حتی با رمل و‌ اسطرلاب آدم می‌کشند و خون می‌ریزند و قربانی می‌کنند، که چه؟ که حکومت حفظ شود.» اشارۀ موسوی خوئینی‌ها به روایتی است که دربارۀ آخرین کسوف ماه و شب ۲۸ ربیع الاول است که گفته می‌شود در بعضی روایات آمده اگر زوجی قربانی شوند حکومت و حاکم تا سال بعد در امان خواهد بود. مهرجویی‌ها نیز درست در چنین شبی به قتل رسیدند.


عمادالدین باقی، روزنامه‌نگار و پژوهشگر، «قتل هولناک» داریوش مهرجویی و وحیده محمدی‌فر را «دقیقا به سبک قتل داریوش فروهر و همسرش» قلمداد کرد و گفت: «قطعا پیام واضحی در یادآوری قتل‌های زنجیره‌ای دهه ۷۰ دارد. او در ادامه تأکید کرد: «با تداعی قتل دو داریوش و همسرانشان به یک شیوه، در پی القای چه پیامی هستند؟ شتابزدگی در قضاوت می‌تواند اهداف شوم قاتلان را محقق کند.» عبارت «پیام واضح» یادآور اظهار نظر هوشنگ گلشیری است که بعد از قتل های زنحیره‌ای دهۀ هفتاد، گفت: « پیام واضح شما را به دقت گرفتیم.»


علی مصفا که سال‌ها رابطۀ نزدیکی با آقای مهرجویی داشت، طی مصاحبه‌ای می گوید: «قتل داریوش مهرجویی نه فقط تیغ کشیدن بر سینمای کشور که تیغ کشیدن بر پیکرۀ فرهنگ و هنر ایران است.»


مرضیه برومند، کارگردان و رئیس خانۀ سینما در سخن‌رانی خود در روز خاک‌سپاری گفت: «… ما موندیم تو این سرزمین؛ برای این‌که سرزمینمونو، خاکمونو، مردممونو دوست داریم. با ما خوب باشید (چه کسانی؟)، ما کنار شما با اسرائیل و رژیم صهیونیستی هم می‌جنگیم.» (کنار کی؟ کنار مظنون فراری در دم مرز؟ یا باغبان خانۀ مهرجویی‌ها؟ یا کنار … ؟»


کلاهی که جمهوری اسلامی بر سر مردم گذاشت


در بخش‌هایی از مستند «الماس در گام لامینور» ساختۀ حسن صلح‌جو که یک روز بعد از به قتل رسیدن داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی‌فر، از تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی پخش شد، مهرجویی موضع مشخصی در قبال تحولات اجتماعی سیاسی در ایران و مشخصاً انقلاب اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی می‌گیرد.


در صحنه‌ای از این فیلم، مهرجویی روسری از سر همسرش برمی‌دارد و می‌گوید: «دیگه روسری تموم شد.» و در صحنه‌ای دیگر مهرجویی کلاهش را از سر برمی‌دارد و می‌گوید: «این کلاهی رو که ۴۰ سال بر سر ما گذاشتند، دیگه نمی‌خوایم» و آن را به آب می‌اندازد. مونا در روز خاک‌سپاری، در خطابه‌ای کوتاه از پدرش نقل کرد: «قاتلین واقعا میون ما هستند.»


_________________________


۱ـ از جامعۀ شریف سوسک‌ها پوزش می‌خواهم که پدیدۀ بدخیم ج.ا. را به آنان تشبیه کرده‌ام.
۲ـ پرویز نیکخواه از فعالین کنفدراسیون دانش‌جویان در خارج از کشور بود که بعداً به ایران بازگشت. وی در زمان نگارش رساله‌اش رئیس دفتر تحقیقات رادیو و تلویزیون بود. نیکخواه بعد از انقلاب اعدام شد.


سعید سلامی ۲۱ اکتبر ۲۰۲۳ / ۲۹ مهر ۱۴۰۲

منتشر شده در سایت ایران امروز

نقاشی از Rudolf Schlichter