ماهور احمدی
بايد يادم باشد ، يكبار ، تنها يكبار مي شود با يك آدم ، فقط همان يك آدم ، از يك كوچه عبور كرد ، فقط يكبار مي توان باطري كهنه ساعتي جوان را عوض كرد ، فقط يكبار مي شود با يك آدم ، با همان آدم نان تازه و سير تازه خريد و حمام عمومي كه نفس را مي گيرد تماشا كرد ، فقط يكبار ، بايد ياد بگيرم همه چيز تنها يكبار اتفاق مي افتد ، حتي اگر هر روز ، با همان ادم ، فقط همان ادم ، از همان كوچه فقط همان كوچه عبور كنم ، نان بخرم ، باطري ساعت را عوض كنم باز آن روز نمي شود كه حتي امروز هم فقط همين امروز است كه با اين كيفيك اتفاق مي افتد ، فردا نبايد دنبالش بگردم ، بخواهم بسازمش ، تكرارش كنم ، محال است تكرار شود ، محال است كيفتش بازسازي شود ، و چه بيهوده الگوهاي ذهني ام را روي اين شهر پهن مي كنم ، لبخند ها و اشك ها را از اسمانش مي آويزم ، سلفي مي گيرم و بي هيچ تنفسي پشت هم عكس مي گيرم ، تا كيفت و خاطره لحظه ها را پس انداز كنم ، نا اگاه به آنچه كه كيفت ، همين اكنون است كه بايد در سلول هايم جاي گيرد تا بشود حافظه وجودم ، تا ارام ارام بشود ژنتيكت . و هر روز و هر لحظه بايد اين زندگي را تمرين كنم . بي هراس و بي عجله براي پس اندازش.