فهمیه واحدی
“وقت خوب مصائب” و ” من سفیدی یال اسب را گریستم ” نوشتهٔ احمد رضا احمدی ، توی سالن بچه بزرگها در طبقه بالای قفسهٔ کتابها بود، در کتابخانهٔ زیبای مرکزی کانون در پارک فرح، و من که از سالن بچه کوچکترها بیرون می امدم همیشه به این دو کتاب خیره می شدم، سعی می کردم معنی عنوانها را بفهمم…اسبی که یال سفید دارد…و آدمی که برای آن گریسته است… معنی مصائب را از کتابدارمان پرسیده بودم و تضادش با وقت خوب کنجکاوم می کرد! و سالها بعد که بزرگتر شده بودم با بقیه بچهها در همان کتابخانه دور میز گرد و بزرگی نشسته بودیم، هر دو کتاب را پیش رو داشتیم و منتظر بودیم تا خود احمد رضا احمدی بیاید و با ما به گفتگو بنشیند..او آمد ، آنقدر صمیمی و راحت بود و آنقدر خوش رو و مهربان که همه حس میکردیم از قبل با او دوست بوده ایم، و این صحبت و گپ با آن دوست عزیز ساعتها طول کشید و حرفها از دو کتابش کشید به به همه جای زندگی و دنیای دور و برمان وو…او با لبخندهای زیبایش و نگاه مهربانش خاطرهای ماندنی ساخت ، خاطرهای از یک شاعر و انسان دوست داشتنی…..