گزارش بی سانسور یک قتل انکار شده

ژینا امینی، دختر۲۲ ساله، سنندجی که او را مهسا هم صدا می زدند، آمده بود تهران. برای نترسیدن  به وقت بوسیدن؟ برای دانش آموزها؟ برای آینده؟ برای زن زندگی آزادی…؟ ….نه، او که تازه دانشگاه قبول شده بود، آمده بود برای نفس کشیدن. برای بوسیدن دایی و خاله. برای زندگی, پیش از آنکه مهرماه شود و او به کلاس برود. اما چنین نشد.

حدود ساعت۶ عصر روز ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ وقتی با بطری آب در دست، خوشحال و شاد، همراه برادرش از پله‌های مترو شهید حقانی بالا می‌آمد توسط ماموران گشت ارشاد دستگیر شد. اتهام:پوشش نامناسب.

وقتی ماموران ارشاد به سمت او می رفتند دستی به روسری اش کشید، عقب نرفته بود. یاد حرف خاله‌اش افتاد که به او گفته بود: «حجابت خوبه. نگران نباش»

پس چرا؟ چرا؟ چرا؟

ماموران پاسخی نمی دادند، فقط او را می کشیدند. برادرش اشکان، برای خواهرش، خواهرت، خواهرامون، تلاش می‌کرد . می‌خواست مانع بردن ژینا شود، اما ماموران او را باخشونت به سویی پرت کردند و دختر ۲۲ ساله را که  هراسان، فریاد می‌زد و گریه می‌کرد بردند. او فریاد می‌زد: ما غریب‌ایم، ما غریب‌ایم در این شهر و برادرش ، اشکان پرپر می‌زد که خواهرکش را نجات دهد. او را کجا می‌بردند؟

به ساختمان پلیس امنیت اخلاقی در خیابان وزرا.

چرا می‌گفت غریب‌ایم؟ چرا فرزند کردستان باید در پایتخت کشور احساس غریبی کند؟ چرا سقزی باید در تهران احساس غریبی کند؟مگر نه اینکه همه جای ایران باید سرای او می‌بود؟

او برای دیدن دایی‌اش به کرج می‌رفت که این داستان هولناک برایش رقم زده شد.

همراه مهسا، دختران جوان دیگری هم دستگیر شده بودند، پلیس امنیت افراد را به ضرب باتوم و توهین و فحاشی از محل دور می‌کند، در آن ولوله‌ای که راه افتاده بود، اشکان در یافت که دستگیرشدگان را به وزرا می‌برند. برای بردن به بهشت اجباری….

او همراه بسیاری دیگر به به محل پلیس امنیت رفت اما در آنجا به آنها گفته  شد که دستکیرشدگان برای گذراندن کلاس توجیهی به بازداشتگاه منتقل شده و بعد از ۴۰ دقیقه آزاد خواهند شد؛۴۰ دقیقه ای که به سه روز کشید و آخر هم مهسا شد یک جنازه. آخر دیگر نه فقط جمعه ها که هر روز جنازه می‌برند از این کوچه تا آن کوچه، ازین شهر تا آن شهر…برای این همه شعارهای توخالی

در آن دو ساعت چه گذشت؟

اما در فاصله دستگیری و در ون چه گذشت؟

یکی از دختران دستگیر شده گفته:در طول مسیر میان ماو مأموران جروبحث شدیدی شکل گرفت .من و خانم امینی هم از جمله کسانی بودیم که به بازداشت خود اعتراض کردیم. اما ماموران باخشونت فیزیکی  سعی می‌کردند مارا ساکت کنند. با مشت و باتوم به سرو کله ما می‌زدند، مهسا هم مورد ضرب و شتم شدیدی قرار گرفت، او همچنان فریاد می‌زد ولی  کم کم ساکت شد، بی‌حال شده بود هرچند تا رسیدن به بازداشتگاه وزرا هشیاری داشت اگر چه بی حال بود.

فاصله مترو حقانی تا ساختمان بازداشتگاه پلیس امنیت دو ساعتی به طول می‌انجامد، وقتی ون توقف می‌کند، بازداشت‌شدگان از جمله مهسا به داخل ساختمان هدایت می شوند؛ اما مهسا نمی‌تواند درست راه برود؛ عمل او به نافرمانی تعبیر می‌شود و باز هم مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد…

در این فاصله خانواده‌ها و اشکان امینی به خیابان وزرا می‌رسند. برادر مهسا بقیه ماجرا را چنین بازگو کرده:

«پشت در ساختمان پلیس امنیت اخلاقی ایستاده بودم، ناگهان صدای جیغ و داد بلند شد. همه در ساختمان را می‌ کوبیدیم، از در بالا رفتیم اما در را باز نکردند، پنج دقیقه بعد یک آمبولانس از ساختمان خارج شد.»

هر دختری که بیرون می‌‌آمد، می‌‌گفت یک نفر را کشتند، عکس مهسا را به دخترها نشان می‌‌دادم، از میان آن‌ ها یک نفر گفت که مهسا را به بیمارستان بردند.

حالا بقیه خانواده هم رسیده بودند، راهی بیمارستان شدیم. بعد از اینکه به بیمارستان رسیدیم متوجه شدیم خواهرم در بخش ویژه این بیمارستان در حال کما قرار دارد. پزشکان به ما گفتند او توأمان سکته مغزی و سکته قلبی داشته است.

mahsamini

داستان جعلی؛ راوی سخنگوی پلیس

روز سه شنبه گذشته خانم مهسا امینی به همراه ۵ زن دیگر و یک همکار خانم پلیس به مقر پلیس امنیت اخلاقی منتقل شده و به گفته دو نفر از دختران دیگر حاضر در ون مهسا شوخی هم می‌کرده است.

خانم مهسا امینی و سایر دختران به کلاس منتقل می شوند تا شروع کلاس این خانم بلند شده و با همکار خانم ما صحبت می‌کند . ایشان از همکار خانم ما می‌پرسد لباس من چه ایرادی دارد و همکار من می‌گوید ساپورت و شلوار شما مشکل دارد و بعد حال ایشان به هم می‌خورد، کمتر از یک دقیقه همکار بهیار ما کار رسیدگی به مهسا را آغاز می‌کند و دو دقیقه بعد تیم موتورلانس وارد می‌شود و کار احیا شروع می‌شود و ۸ دقیقه بعد همکاران ما درخواست آمبولانس می‌کنند. یکبار در داخل پلیس ایشان احیا می‌شود و ظاهرا دوبار هم در بیمارستان احیا می‌شود البته من نمی‌خواهم در این موارد ورود کنم تا پزشکی قانونی نتیجه را اعلام کند اما پلیس برای نجات ایشان سریع‌ترین اقدام را انجام می‌دهد و بعد به نزدیکترین بیمارستان منتقل می‌شوند. همکاران ما در آنجا حاضر می شوند و اعلام می کنند هر نوع خدمتی که لازم است به ایشان ارائه شود و هزینه آن برعهده پلیس است.

داستان واقعی

داستان واقعی آن را یکی دیگر از بازداشت شدگان چنین بازگو کرده:

«من به اتفاق ده‌ها دختر دیگر در سالن بزرگی در بازداشتگاه وزرا بودیم که پس از چند دقیقه متوجه شدیم یکی از دخترها حالش خوب نیست. چند نفری بودیم که از مأموران آنجا خواستیم به وضعیت این دختر رسیدگی کنند و پس از بی‌توجهی مکرر مأموران بر سر آن‌ها فریاد زدیم، زیرا خانم امینی رنگ به رخساره نداشت وبسیار ناخوش‌احوال بود. رفته‌رفته دیگر افراد بازداشتی هم به ما پیوستند و درخواست کمک برای مهسا امینی را داشتند.
مأموران کاملاً به موضوع بی‌تفاوت بودند تا جایی که یکی از آن‌ها خطاب به ما گفت: «هندی بازی درنیاورید، ما شما را می‌شناسیم و خودمان این کارها را تدریس می‌کنیم!» اما من و دیگر بازداشت‌شدگان دست از اعتراض برنداشتیم تا جایی که مأموران با خشونت تمام به سمت ما حمله‌ور شدند و با باتوم و گاز فلفل ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. ازجمله کسانی که در این حین او هم مورد آسیب قرار گرفت این خانم بود که پس از آن تقریباً از هوش رفت.»

این شاهد که خود پس آن روز، به زور و با تهدید سکوت کرده، وضعیت داخل بازداشتگاه وزرا را در این دقایق این‌طور توصیف کرد:

«بعد از اینکه حال مهسا را دیدند چند نفر از مأموران به سراغ او آمدند. دو مأمور تلاش کردند تا او را از این شرایط دربیاورند، یکی از آن‌ها دستش روی سینه مهسا بود و به نظر می‌رسید قصد داشت ماساژ قلبی به او دهد و دیگری هم دست و پاهای او را می‌مالید. ما هم در این حین از شدت ترس جیغ می‌زدیم. آن‌ها گوشی همه ما را گرفتند و سعی می‌کردند جلوگیری کنند تا کسی فیلم و عکسی نگرفته باشد.
با تأخیر بسیار آن‌ها سرانجام مهسا را با آمبولانس به بیرون انتقال دادند. جالب اینکه در این وضعیت که آمبولانس به داخل آمده بود و فضا بسیار متشنج و شلوغ بود کلید آمبولانس هم برای دقایقی گم شده بود که حتی از بازداشتی‌ها برای یافتن آن کمک خواستند و درنهایت با تأخیر بسیار این دختر را با آمبولانس به بیرون بردند.»

 روایت دایی مهسا

«بعد از مدتی متوجه شدیم که مهسا را با آمبولانس به بیمارستان کسری منتقل کردند. پزشکان بیمارستان کسری اعلام کردند که او سکته قلبی و مغزی کرده است. به بیمارستان کسرا مراجعه کردیم و به حراست بیمارستان مشخصات مهسا را دادیم اما گفتند در این بیمارستان چنین بیماری بستری نشده است. در نهایت نشانی مراقبت‌های ویژه را به من دادند. وقتی که به بخش مراقبت‌های ویژه رفتم به من گفتند که خانم امینی ممنوع الملاقات است. مغز او از کار افتاده است، قلبش نیمه فعال شده و کلیه هایش دیگر کار نمی‌کنند . دکترها گفتند فقط دعا کنید…»

و همه اینها یعنی سه روز التهاب، سه روز امید و ناامیدی، سه روز انتظار هولناک، پیش از آنکه خبر بد برسد.

آش آن اندازه شور بود که نماینده ای از کردستان هم گفت: «اینکه ما به این راحتی  دختر جوانی که می‌توانسته سال‌ها زندگی داشته باشد و خانواده‌اش را با این نوع رفتار آزار دهیم، قابل قبول نیست، حداقل برای من این موضوعات قابل هضم نیست. حتماً این موضوع را به صورت ویژه پیگیری خواهیم کرد و نتیجه‌اش را شفاف به مردم خواهم گفت.»

از پیگیری نماینده خبری نشد؛ در عوض پلیس در اطلاعیه‌ای دربارهٔ مهسا امینی، بدون ذکر نام او، اعلام کرد: «خانمی برای «توجیه و آموزش» به یکی از بخش‌های پلیس تهران بزرگ هدایت شده بود که «ناگهان» در جمع سایر افراد هدایت شده، «به‌طور ناگهانی» دچار عارضه قلبی شد.»

بعد هم فیلمی را که می‌گویند از طریق نوارهای مدار بسته در سالن گرفته‌اند پخش کردند؛ فیلمی با تصاویری مبهم و تقطیع شده . برخلاف معمول تصاویر دوربین‌های مدار بسته، روی این تصاویر هیچ تاریخ و ساعتی درج نشده بود.

فیلمی که هیچ فریم آن به فریم دیگر وصل نمی شود، دقایق نادرست است و تصاویری ساختگی  با حضور کسی که انگار نقش مرگ را بازی کرده ست .

در این فیلم و نتیجه ای که قرار بود «شفاف» اعلام شود به گوش خونی مهسا اشاره نشده است. مرگ دهشتناک او را به گذشته‌ها نسبت داده‌اند، به مشکل تیروئيد، به سکته، به زمین خوردن در بچگی،…برای رد گم کردن، برای آوار خانه های پوشالی، برای قرص های أعصاب و بی خوابی…برای…

همه این علل توسط وکیل خانواده مهسا امینی رد شد:

«مهسا امینی به بیماری تیروئید مبتلا بوده است. خانم مهسا امینی ۲۲ سال سن داشت و با توجه به وضعیت آب و هوایی غرب کشور که کوهستانی است و به علت باران‌های سیل آسا در آب‌های آنجا به دلیل کمبود ماده لیون، مانند اکثر همشهری‌های خود به بیماری تیروئید مبتلا بوده، اما این بیماری هم هیچ تاثیری در حادثه‌ای که برای او به وجود آمده نداشته است. زیرا به دلیل نتایج آزمایش سالیانه مهسا امینی که توسط پزشک متخصص او انجام می‌شد، صراحتا اعلام شده که نیازی به تهیه قرص بیماری تیروئید نیست و حتی نیازی به تغییر دوز مصرف آن قرص‌ها هم ندارد. در سال ۱۳۸۶ یعنی حدود ۱۵ سال پیش در حدود اینکه ۷ سال سن داشته، عمل داشته و عمل جراحی صورت گرفته، ولی این عمل هیچ گونه ارتباطی با مرگ او دربیمارستان کسری یا اینکه قبل از آن در جا‌های دیگر حوادثی به وجود آمده نداشته است.»

آنگاه نوبت متخصصین رسید که بگویند:
«با توجه به جراحات مشهود در صورت و خونریزی از گوش او، عامل بستری شدن به هیچ وجه مشکل قلبی نمی‌تواند بوده باشد، بلکه برخورد جسمی سنگین باعث این شکل از آسیب‌دیدگی شده‌است.»

بررسی  شماری از پزشکان مستقل هم که با مشاهده سیتی اسکن مغزی او و بررسی وجود خون در ریه او انجام شده، ثابت کرده است که ضرباتی شدید به سر او واردآمده است.

و حکومت و عواملش که این روزها درکوچه و  خیابان و علنی می کشند، این نظریات کارشناسی را رد می‌کنند. نه، رد نمی‌کنند، تهدید می‌کنند: متخصص‌های رادیو لوژی، نورولوژی جراحی مغز و أعصاب و اورژانس‌ها که به مهسا امینی در بیمارستان رسیدگی می‌کردند از سوی  حکومت ایران تهدید  شده‌اند که اگر نظر علمی درمورد سی تی اسکن او بدهند، پروانه طبابت آنها باطل می‌شود . حتی برخی از آنها در این مورد تهدید جانی شده‌اند .

بی جهت نبود که یکی نوشت:

«برای آنکه ثابت کنند مهسا را نکشته‌اند هر روز ده‌ها تن را در خیابان‌ها می‌کشند.»

دختر جوانی که پدرش آثار ضرب و جرح را در جاهای مختلف بدن بی جان او دیده و همچنان اشک‌ریزان می‌گوید : «دخترم هیچگونه مشکلی نداشت. او را از بین بردند»

بستگان  دیگر او هم با اشاره به  ادعای پلیس، این گفته‌ها را تکذیب کردند و پلیس ایران را قاتل او خواندند. دایی او ادعای بیماری قلبی او را دروغ محض خواند و گفت او کاملاً سالم بوده‌ است. مادر او نیز در اشاره به، به قتل رسیدن او توسط پلیس گفت: «فرشته من را کشتند.»

برادرش هم که در روزهای اول ازین رنج می‌برد که چرا نتوانسته از خواهرش دفاع کند، ولی حالا می‌داند که میلیون‌ها خواهر و برادر در سراسر ایران دارد، به تاکید می‌گوید: «او نه صرع داشت، نه بیماری قلبی. بیشترین بیماری‌ای که داشته سرماخوردگی بوده. همه این‌ها را از خودشان درآورده‌اند.»

جعل مرگ برای دختری که عشق به زندگی از صورت و نگاهش می‌بارید:

خبر درگذشت مهسا امینی ، انگار قطره آخر بود که از جام ایران بیرون زد. ابتداجمعیتی تلاش کردند مقابل بیمارستان کسری تجمع کنند. در ویدیوهایی که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، نیروهای انتظامی و امنیتی سعی می‌کنند از تجمع مردم جلوگیری کنند. تجمعاتی در برخی شهرها برگزار شد و مردم در خیابان‌ها و در محلات مختلف اعتراض خود را نشان دادند: مشهد ،سنندج، تهران ، زاهدان، تبریز و….

چهره‌های فرهنگی و هنری به میدان آمدند و شروین حاجی پور چنین خواند:

برای توی کوچه رقصیدن
برای ترسیدن به وقت بوسیدن
برای خواهرم، خواهرت، خواهرامون
برای تغییر مغزها که پوسیدن
برای شرمندگی برای بی‌پولی
برای حسرت یک زندگی معمولی
برای کودک زباله گرد و آرزوهاش
برای این اقتصاد دستوری
برای این هوای آلوده
برای ولیعصرو درختای فرسوده
برای پیروزو احتمال انقراضش
برای سگ‌های بی‌گناه ممنوعه
برای گریه‌های بی‌وقفه
برای تصویر تکرار این لحظه
برای چهره‌ای که میخنده
برای دانش آموزها، برای آینده
برای این بهشت اجباری
برای نخبه‌های زندانی
برای کودکان افغانی
برای این همه برای غیر تکراری
برای این همه شعارهای توخالی
برای آوار خانه‌های پوشالی
برای احساس آرامش
برای خورشید پس از شبای طولانی
برای قرص‌های اعصاب و بی‌خوابی
برای مرد میهن آبادی
برای دختری که آرزو داشت پسر بود
برای زن زندگی آزادی
برای آزادی
برای آزادی
برای آزادی

هرچه اعتراض‌ها بیشتر می‌شد، حکومتی‌هابیشتر سرکوب می کردند. لباس شخصی‌ها را به خیابان ریختند، مردم را به قصد قتل با أنواع اسلحه‌ها بر زمین افکندند، از عابر تا رانندگان را در حین رانندگی، از زن و مرد و جوان از پیرو جوان به خاک و خون کشیدند تا نام مهسا شد رمز آزادی. رمزی که در ایران محبوس نماند.

زنان ایرانی و غیر ایرانی در اعتراض به جان باختن مهسا امینی، موهای خود را مقابل دوربین قیچی کردند، شماری دیگر روسری هایشان را به آتش کشیدند، میلیون ها نفر توییت زدند و نام مهسا امینی، رکورد توییتر را زد.

مرگ جانگداز مهسا،ایران را به حرکت در آورد، بغض های فروخورده ترکید و همه دلشکستگی‌های مردم ایران، بازتاب یافت. نه فقط در ایران که در جهان.

موجی کم‌سابقه از واکنش‌ها در شبکه‌های اجتماعی به اشکال مختلف منتشر شد؛ از خشم و انتقادهای شدید علیه حکومت «جمهوری اسلامی» گرفته تا اطلاع‌رسانی به زبان‌های مختلف و شرح آنچه رخ داده در مقابله با روایت‌های رسمی و تبلیغاتی که از سوی طرفداران حکومت ایران منتشر می‌شود.

حالا ژینا امینی که نامش رمز آزادی ایران شده، در گوشه گوشه جهان شنیده می شود، به نام او میلیون ها ایرانی در خارج از کشور از برلین گرفته تا واشنگتن، از لندن تا اسلو، از تورنتو تاترکیه ….به خیابان‌ها آمده‌اند و کلمه مقدس آزادی را انعکاس می‌دهند: زن، زندگی ، آزادی.

هرچند مهسا در خاک آرمیده امابر سنگ مزارش نوشته اند:

«ژینا نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می‌گذرد، نامت متبرک باد»