شوکا حسینی
گویی هیچچیز، دیگر ارزش زیستن را ندارد مگر خود مرگ.
غمگینم که نه هنر، نه فرهنگ، نه تاریخ، نه اینهمه کتابهای پرطمطراق هیچکدام گویی نتوانستهاند موجب پیشرفت اخلاقی انسان شوند. گویی به تماشاگه راز آمدهایم و تاریخ، آب در هاون کوبیدنی بیش نبوده است…
هر روز در حال فرو رفتنیم، فرو رفتنی سخت بیمکان و بیزمان!
و هولناک است برخی فکرهایم مثلاً اینکه خب شاید پیشرفت یعنی دقیقاً آنچه که امروز هستیم! درست همینی که در حال نمایشش هستیم.
باز با خودم فکر میکنم: شاید همین دیدنهای مدام، محرک توحش بیشتری شده باشد! شاید لازم است دیگر نبینیم، چشمهایمان را ببندیم، شاید این موج بزرگ برای توحش بیشتر، بیتماشاچی بماند، خسته شود! شاید زمان آن رسیده که بزرگترین مبارزهمان باید مبارزه با «شرّ رسانه» باشد! فکر میکنم ما افتادهایم وسط بازی رسانه، و جنگ و نابودی و توحش، بستگی دارند به «در صدر خبرها» و اگر تماشاچی نباشیم، رسانه ببازد و بازی دیگری در پیش بگیرد (دوباره چه بازیای؟)!
نمیدانم!
نشستهام در این سر دنیا و با خودم فکر میکنم شاید از شرّ این باور هولناک خلاص شوم که انسان شرارتطلب است و این خیالی بیش نیست که شفقت از آن گونهی انسان نیست…