همسفرمن

مینو بدیعی

استاد گرانقدر ، هرگز بهترین گزارشم را ننوشتم ، آن را که خود می خواستی ، هرگز نتوانستم در سپهر مطبوعات ایران ، نام تو را بلند آوازه تر کنم ، البته استاد ، تو نیازی به من دانشجویت نداشتی که نامت را بلند آوازه تر کنم ، من مدیون تو بودم استاد گرانقدر …بیست و دوسال از عمر حرفه ای خودم فقط گزارش نوشتم ، گزارش های اجتماعی ، آن گزارشها ، تاثیرگذار یا موج آفرین ، نتیجه زحمات تو بود و اگر بی اثر و کم تاثیر ، نتیجه کاستی های من و تنبلی های من به عنوان یک دانشجو روزنامه نگاری ،

استادهرگز فراموش نمی کنم که بعد از سالها ، تو ، بزرگمرد با من تماس گرفتی و گفتی : همسفر من چه می کنی ؟

در گوشی داد زدم : استاد ، شمایید دکتر عزیز ؟

صدایت همان صلابت سالهای دور را داشت …

گفتم : استاد ما را به کار گل واداشتند . البته من کوچکتر از آن هستم که خود را باسعدی شاعر بزرگ مقایسه کنم …

و روزی دیگر ازمصاحبه ای که با مصطفی بادکوبه ای شاعر معاصر انجام داده بودم و در نشریه ره آورد چاپ شده بود تعریف کردی و گفتی : بازنشسته نشوی ، بنویس و بنویس و …

استاد در طول این چند سال اخیر ، اندوه از دست دادنها ، مادر و خواهر ، مرا از کاری که دوست می داشتم و دارم جدا کرد ..

استاد اما ، شما به من آموخته بودید که باید همه جا و همه وقت حضور داشت حتی در لحظه های درد و تردید …

استاد گرامی همواره این سخن شما که از شعر حافظ در کلاس عنوان می شد در گوشهایم است :

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

شما این شعر را در بزنگاه های مختلف می خواندید و من آموختم که یاد بگیرم : جز نوشتن ، مفری ندارم …

استاد از شما که بزرگترین تاثیر را در زندگی حرفه ای من داشته اید خواهم نوشت . استاد دکتر صدرالدین الهی هرگز خدمات ارزنده شما به روزنامه نگاری و فرهنگ مکتوب این سرزمین فراموش نمی شود .