ژان دُرْمِسون
اگر خدایی وجود داشتهباشد ، روی در نهان دارد، جایی دیگر است، در چهارچوب قوانینِ ما نمیگنجد و ما در مورد او هیچ چیزی نمیتوانیم بگوییم. نمیتوانیم حکم صادرکنیم که هست یا نیست. ما تنها حقداریم که امیدوار باشیم که وجودداشتهباشد. اگر وجود نداشتهباشد، دنیای ما دنیایی ابسورد است. اگر وجود داشتهباشد، مُردن به یک جشن و زندگی به یک راز بدلمیشود.
من بیشتر ترجیح میدهم وجودداشتهباشد. در من حتّی علاقهای به راز، و به معّما وجود دارد. معّمائی که کلید ان را زمانی که از این زمان که زندانِ ما ست آزادشدهایم به دستِ ما بدهند.
کانت در جایی از چلچلهای سخن میگوید که فکر میکند اگر هوا سدِّ راه او نمیشد پروازش سریعتر میبود. ناممکن نیست که زمان برای ما همان نقشی را ایفاکند که هوا برای چلچلهها ایفا میکند.
مشکلی نیست! بیخیال! من خطر میکنم. اگر تمامی هستی جز یک نیستی چیزی نیست، اگر درهای شب باز شده و پشتِ درها چیزی نباشد، سرخورده و نومیدشدن از مرگم واپسین دلواپسی من خواهدبود چرا که دیگر در قید حیت نبوده و هیچچیز نخواهمبود . من در رؤیائی زیستهام که مایهی سعادتمندی من بودهاست. من سرم را با این زندگی که در صورت وجود یک زندگیِ دیگر هیچ نخواهدبود گرم کرده و لذّتمیبرم. بدبختیها، هر چند بیش از حدّ واقعی، بلندپروازیها و جاهطالبیها، شکستها، طرحهای پرگستره و درازدامن، و بالاخره شورها و هیجانهای بهخودیِخود دردناک ولی بسیار زیبا اندکی رنگعوض میکنند. اغلبِ اوقات، با چند قطره اشک بهتقریب با همه چیز میخندم. ابلهان و بدسرشتان زهرشان را از دست دادهاند. اندکی دوستشان میدارم. گونهای شادی بر من مستولیمیشود. دیگر از مرگ بیمی به خود راهنمیدهم چرا که در انتظار چیزی غافلگیرکننده از آن بودن ممنوع نیست. نمیدانم به خاطرِ پرتابکردنم در یک سرگذشت از چه کسی باید سپاسگزاری کنم. سرگذشتی که هرچند ازآن چیز زیادی نمیفهمم امّا به سان داستان یا رمانی است که به خواندنش مینشینم. رمانی که پس از بهدستگرفتنِ آن بر زمینگذاشتنش مشکل میشود. رمانی که من بسی دوستش داشتهام.
نمیدانم جای دیگرخدایی هست یا نیست، پس از مرگ چیزی هست یا نیست، این زندگی و ابدیّت را معنایی هست یا نیست امّا چنان رفتار میکنم که گویی به همهی وعدهها وفا شده و همهی امیدها از قوّه به فعل درآمدهاست. و با اطمینان آرزو میکنم که نیرویی ناشناس از نقطهای در دوردستها، بسی بهتر از ما، به من و این جهانْ دلواپس چشم دوختهباشد.
*«ژان دُرْمِسون»، روزنامهنگار، نویسنده، فیلسوف و عضو آکادمی فرانسه از سال ١٩٧٣تا پایانِ عمر (٢٠١٧-١٩٢٥).از این نویسنده نزدیک به ٥٠ کتاب برجای ماندهاست.
برگردان : فواد روستایی