رضا علامه زاده
با نگاهی به کتاب تازه انتشار یافتهی “تلهی آشیل” از استیو کول
از وقتی خامنهای با برکشیدن قاضی مرگ – ابراهیم رئیسی – به سِمتِ ریاست جمهوری در یک دستتر کردن حکومتش کوشید تا امروز که در مضحکهی انتخابات اخیر، مجلسی دست آموزتر از همیشه تدارک دید، این فکر در ذهن من به یقین بدل شد که رویای خامنهای برای فردای ایران چیزی نیست جز تبدیل کشور به یک کره شمالی جدید با دو مولفهی تعیین کنندهای که از آن میشناسیم: کشوری مجهز به بمب اتم، و رهبری جوان و بیمغز ـ مجتبی ـ ، و ناشناخته، نه تنها برای مردم ایران که برای رهبران کشورهای دیگر نیز هم.
استیو کول Steve Coll”، روزنامه نگار برجستهی آمریکائی و برنده جایزه معتبر پولیتزر در کتاب تازهاش “تلهی آشیل The Achilles Trap ” به پیشزمینههای تلاش صدام برای دست یافتن به سلاح هستهای و عدم موفقیتش در این زمینه که نابودی او و رژیمش را در پی داشت میپردازد.
نویسنده با دسترسی به اسنادی معتبر، از گزارشات سی آی اِ گرفته تا دست نوشتهها و نوارهای ضبط شدهی شخص صدام حسین، گزارشی تفصیلی و بسیار خواندنی از اوج و حضیض یک دیکتاتور ارائه میکند.
من اما در نیمه راه خواندن این کتابِ تازه منتشر شده و قطور، با هر جملهاش فکرم به ایران خودمان میرود و نگرانیای که مدتهاست ذهنم را آشفته کرده به سراغم میآید.
این نگرانی که بر خلاف نویسندهی کتاب تلهی آشیل مبتنی بر اسناد و مدارک قبلا ناشناخته نیست، همان است که در پاراگراف اول این نوشته آوردهام.
تمام برنامهریزیهای خامنهای بویژه در دو سال اخیر نشان از دو چیز دارد: دست یافتن به سلاح هستهای، و به رهبری گماشته شدن پسرش مجتبی.
تمام بازیهای لفظی در مورد نیت او در موروثی کردن یا نکردن رهبری در میان ملایان و مکلّاهای موافق و مخالف حکومتی از همان بازیهائی است که اتاق فکر دفتر رهبری و سپاه و بسیج برای سر کار گذاشتن مردم مطرح میکنند.
خامنهای بهتر از هر کسی میداند برای ادامه تسلط خود و خانوادهاش در راس حکومت نیازی به این کار ندارد. مگر در حکومت کمونیستیِ کره شمالی برای رهبر شدن پسر و نوهی “کیم ایل سونگ” بنیانگزار کره شمالی، نیازی به اعلام موروثی شدن رهبر وجود داشت؟ یا مگر امروز بشار اسد به دلیل وراثتی بودنِ ریاست جمهوری در سوریه، به کرسی پدرش تکیه زده است؟
حالا خامنهای با بیرون ریختن هر ملائی که ممکن بود کمترین زاویهای با او در مجلس خبرگان داشته باشد گامی تعیین کننده برای عملی کردن اهداف پنهانیاش برداشته است.
با داشتن یک مجلس خبرگان مطیع در ایران به راحتی میشود مجتبی را به عنوان صالحترین نامزد برای جانشینی خامنهای اعلام کرد و قبای رهبری را، هر قدر هم که برایش گشاد باشد، بر تنش کرد. مگر این قبا برای پدرش به همین اندازه گشاد نبود!؟ پس چطور روباه انقلاب – رفسنجانی – با بیان یک خاطره از کفتار پیر – خمینی – توانست خامنهای را به رهبری برساند؟
ولی نکته مهم برای خامنهای این است که پس از مرگش چه تضمینی وجود دارد که مجتبی بتواند با این همه مشکلات داخلی و منطقهای و جهانی سر پا بماند. این جاست که رویای کره شمالی کردن ایران، یعنی ترکیب بمب اتم با یک رهبر جوان بیمنطق و غیرقابل پیشبینی، معنا مییابد.
بیدلیل نیست که کیهان شریعتمداری جا و بیجا از “کیم جون اونگ” تجلیل میکند و در سر مقالاتش به مقامات ایران سرکوب میزند که باید از این جوان درس حکومتداری یاد بگیرند! (انتظار نداشته باشید برای مستند کردن این جمله بروم و در لنجزار کیهان شریعتمداری دنبال دری وریهائی که از او خواندهام بگردم!!)
خامنهای با تصفیهی کامل مجلس خبرگان در انتصابات اخیر، هر ملائی که ممکن بود فتوای قلابی او در دوری از سلاح هستهای را جدی بگیرد کنار زد تا بدون نیاز به دادن فتوائی تازه در لغو فتوای قبلیاش، بتواند تلاش سپاه را برای دست یافتن دستکم به یک بمب اتم به نتیجه برساند.
تردید ندارم که به محض رسیدن به این آرزو، جمهوری اسلامی با اعلام رسمی اتمی شدن رژیم، آب سردی بر دست رهبران جهان خواهد ریخت که با زودباوری و عدم شناختشان از نقش تعیین کنندهی دروغ مصلحتیگفتن در اسلام – بویژه در میان فقها -، فتوای قلابی خامنهای را جدی گرفتهاند.
شاید نزدیکترین توصیف از عدم درک رهبران جهان از اهداف خامنهای، در این جمله از پشت جلد کتابِ تلهی آشیل، آمده باشد:
“او [صدام] مردی بود که منطقش را نمیشد به یک توضیح ساده تقلیل داد، و سی آی اِ و دولتهای متوالی در آمریکا نتوانستند زیر و بم قابل توجه هذیانگوئیها، نگرانیها و پافشاریهای او را درک کنند – حتی وقتی خطرات به شکلی باورنکردنی بالا بودند.”