گزارش یک جنایت تکراری

مژگان کشاورز

سالگرد رفیق همبندی سابقم زهرا اسماعیلی است که توسط وزرات اطلاعات بقتل رسید .

همسرش علیرضا یکی از ماموران وزارت اطلاعات و فرزند محمدرضا زمانی یکی از فرماندهان جنگ (هم‌دوره‌ی مصطفی چمران).

زهرا زنی بود که مجبور شده بود تن به یک ازدواج اجباری دهد. محصول تجاوز علیرضا به زهرا که همسایه‌شان بود، یک حاملگی ناخواسته و در نهایت فرار از آبروریزی در محله از طریق عقد ازدواج، شده بود. علیرضا متاهل هم بود اما زهرا خبر نداشت و البته این را هم نگفته بود که یکی از ماموران باسابقه در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بوده است.فردی بسیار فاسد از لحاظ اخلاقی بود به نحوی که بارها با زنان مختلف پیش چشم همسرفرزندانش در منزل سکس داشته و بارها همسر و دخترش را مورد ضرب و شتم قرار داده و زهرا را در برابر فرزندانش تهدید به قتل کرده بود.

مقابل دیگان فرزندانشان مریم و محمدرضا، به زهرا گفته بود با چاقو می‌کشدش یا از پشت‌بام به پایین پرتش می‌کند…

تمام زندگی زهرا پر از رنج و غصه بود. چندین بار عزم خود را برای تجاوز به دختر زهرا جزم می‌کند اما با مقاومت زهرا منصرف می‌شود. زهرا به خاطر بچه‌ها کنار این آدم مریض زندگی می‌کرده تا آسیبی به دختر و پسرش نرسد. به خاطر همین شکنجه‌ها کارش به بیمارستان و پزشکی قانونی کشیده بود…و نامه‌های پزشکی قانونی دال بر تایید شکنجه‌هایی که همسرش به او وارد می‌کرد در پرونده زهرا موجود بود. زهرا تعریف می‌کرد: «حتی به وزارت اطلاعات هم شکایت همسرم را برده بودم و چندین بار برایش در آنجا تشکیل پرونده شده بود، اما دریغ از هر گونه پیگیری و تاثیری که انتظارش را داشتم….

صبح روز ۲۵ تیر 1396 زهرا و دخترش مریم تصمیم گرفته‌اند که کار را تمام کنند. آنها از محمدرضا می‌خواهند تا اسلحه شکاری‌شان را پر کند. محمدرضا که یا اساساً از نیت مادر و خواهرش نداشته ندارد و یا باور نمی‌کرده که قصد آن‌ها جدی باشد، اسلحه را پر می‌کند و از خانه خارج می‌شود. بعد از رفتن محمدرضا،  مریم به اتاق پدرش می‌رود اما نمی‌تواند اسلحه را شلیک کند. بعد از دو بار آمدن به هال و بازگشتن به اتاق پدر ، در نهایت به در اتاق شلیک می‌کند.

شاید فکر کردن به تمام کتک‌هایی که در این سال‌ها از پدرش خورده به او توان دوباره را می‌دهد که خودش اسلحه را پر کند. به اتاق پدرش می‌رود و به سمت سر او شلیک می‌کند.بعد از آن اتفاق وحشتناک زهرا و دخترش به زندان قرچک منتقل می‌شوند. مریم همان ابتدا اعتراف کرد که شخصاً به پدرش شلیک کرده، اما «بازپرس شهریاری» زهرا را قانع کرده بود که اگر قتل را گردن بگیرد، می‌تواند رضایت اولیای دم (فرزندان و خانواده همسرش را جلب کند.زهرامی‌گفت نگران مریم بودم. هرچند شوهرم هیچ وقت احساس مسئولیتی در قبال دخترمان نمی‌کرد،من تلاش می‌کردم آینده‌ای بهتر از خودم برای دخترم بسازم. من حاضر بودم هر کاری بکنم تا مریم را از محیط زندان دور نگه دارم. در نهایت هم قتل را گردن گرفتم و دخترم آزاد شد.

هر چند مریم و محمدرضا به عنوان فرزندان مقتول رضایت دادند، اما مادر علیرضا حاضر نشد رضایت بدهد و تقاضای قصاص کرده بود.مادر شوهر زهرا از واقعیت آگاه بود و می‌دانست زهرا قاتل علیرضا نیست، به همین دلیل امیدوار بود که آن پیرزن دلشکسته، رضایت بدهد. در تمام روزهای زندان، زهرا همچنان امیدوار بود که این بار عدالتی که هیچ‌گاه در زندگی‌اش ندیده بود، خودش را نشان بدهد. برای یک بار هم که شده قانون طرف او را بگیرد. او برای نجات دخترش، قتل را گردن گرفته بود. این را هم بازپرس می‌دانست و هم مادر مقتول.در آن روزهای سخت و طاقت فرسای زندان، زهرا به همراه من گاهی با دیگر زندانیان قرچک یوگا می‌کردیم ، ساعت‌ها حرف می‌زدیم  و شعر می‌خواندیم زهرا نقاش خوبی بود. با آن دست‌های زیبایش پرنده آزادی را برایم به تصویر می‌کشید.

یک روز عصر زهرا را برای اجرای حکم قصاص به سلول انفرادی بردند. با خانواده‌اش هم همان‌روز دیدار کرده بود. خانواده بعد از ملاقات با زهرا به دیدن مادر شوهرش رفتند تا رضایت بگیرند اما او خود را مخفی کرده بود. ساعت 2 شب زهرا را به زندان رجایی‌شهر انتقال دادند. مادرهمسرش با وجود اینکه می‌دانست کار زهرا نبوده و نوه‌هایش این کار را انجام داده‌اند، رضایت نداد.باید شب کسی کنارش می‌ماند و تا قبل از اذان صبح برایش قرآن می‌خواند. من دست به دامان زندانبان‌ها شده بودم تا به جای آن قرآن خوان، او کنار زهرا باشد اما نپذیرفتند. فقط اجازه دادند برایش شام ببرم .من  زهرا را به آغوشش کشیدم و به او گفتم «یقین دارم فردا صبح از زندان رجایی‌شهر برمی‌گردی و با هم آزادی‌ات را جشن می‌گیریم. بچه‌های بند تا صبح نخوابیدند و تا هفت صبح منتظر خبر بودیم که متاسفانه رئیس زندان برای تسلیت به بند ما آمد. تمام زندانی‌هایی که بیشترشان قصاص داشتند خودشان را باخته بودند. برای زهرا مراسم گرفتیم.»چهارشنبه 29 بهمن 1396 در محوطه زندان رجایی‌شهر زهرا پس از مشاهده اعدام شانزده نفر قبل از خود، دچار ایست قلبی شده و فوت می‌کند، اما جسد بی جان او را به دار آویخته بودند. وکیل او گفته است: «گواهی فوت زهرا اسماعیلی را دیدم و علت فوت را ایست قلبی نوشته بودند.» ظاهراً ماموران اجرای حکم با چراغ سبز نیروهای امنیتی، برای خانوادگی نشان دادن این کینه‌توزی حیوانی، مادر مقتول را جلو انداخته‌اند تا زیر چارپایه را بزند که شاید برای چند لحظه‌ هم که شده جنازه‌ی عروسش را بالای دار ببیند.فقط توانستم کمی  از درد عزیز از دست رفته ام رابگویم.