داستان دوستی پیکاسو و ژیلو که به سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۵۳ مربوط میشود، یکی از اپیزودهای افسانهای زندگی پیکاسوست.
زنان زیادی در زندگی پیکاسو حضور داشتند اما رابطه پیکاسو با ژیلو به دلیل شخصیت متفاوتی که ژیلو با دیگر زنان زندگی پیکاسو داشت، به گونهای دیگر بود.
فرانسواز ژیلو سالها پس از مرگ پیکاسو در مصاحبهای درباره رابطه عاشقانهشان گفت که عشقی دیوانهوار و کورکورانه در کار نبود بلکه بیشتر نوعی همزیستی روشنفکرانه را تجربه کردند:
«من پابلو رو گهگاهی می دیدم، در ابتدا او و من که همدیگر را نمیشناختیم میخواستیم ببینیم که دیگری چگونه فکر می کند، هر چند که ما خیلی زود رابطه جنسی برقرار کردیم، از همان ماه فوریه سال ۱۹۴۴. با وجود این که این رابطه جنسی خیلی موفق بود ما شیفته هم بودیم اما احساساتی نبودیم. بنابراین در آن موقع فکر می کردیم که هر لحظه ممکن این این رابطه متوقف شود. او به من میگفت که تو نمی خواهی که من مسحورت کنم. من می گفتم نه . در نهایت آن چه وجود داشت کنجکاوی بود. هر کسی کار خودش را انجام می داد و من برای مدتی او را ندیدم و شروع کردم این سوال را از خودم بپرسم که آیا باید به همنسلی های خودم بپیوندم؟»
استقلال در برابر یک نقاش معروف و جهانی، ویژگی اصلی شخصیت فرانسواز ژیلو بود و با این که دو فرزند از پیکاسو به دنیا آورد، این نقاش را رها کرد تا مسیر هنری خاص خود را طی کند و از این نظر در میان معشوقههای پیکاسو استثنایی بود:
«پابلو مثل دالای لاما وضعیت یک خدای زنده را داشت؛ هیچ کس در برابرش مقاومت نمیکرد، بعضی ها از او میترسیدند و بعضی های دیگر چیزهایی داشتند که از او بخواهند و بنابراین هیچ کس را نمیدیدی که به به او نه بگوید. به من میگفت که تو زنی هستی که میگوید نه. چون من وقتی می خواستم بگویم نه می گفتم نه. و در مورد پسرم هم می گفت که که پسر زنی که میگوید نه. چون پسرم هم خیلی آدم قوی بود وقتی که چیزی را نمی خواست می گفت نه.»
در سال ۱۹۶۵ فرانسواز ژیلو با انتشار کتابی با عنوان “زندگی با پیکاسو” نشان داد که پیکاسو فردی مستبد، خرافی و خودخواه بود. چنین تصویری اعتراض جامعه هنری پاریس را برانگیخت.
این کتاب با شمارگان یک میلیون نسخه به فروش رفت و به ۱۶ زبان ترجمه شد، اما بایکوت کردن آثار ژیلو در فرانسه چیزی بود که او آن را «مرگ اجتماعی» توصیف کرد.
در سال ۱۹۷۰ ژیلو مجبور شد که برای همیشه به نیویورک مهاجرت کند. در آمریکا اما او را به عنوان یک هنرمند و نقاش به رسمیت شناختند.
با این حال او اواخر عمرش تاکید کرد که همیشه «هوش قابل توجه» و « شوخ طبعی» پیکاسو را دوست داشت. او گفت که چه شخصیت پیکاسو را بشناسیم چه نشناسیم، نمی توانیم اهمیت خلاقیت او در قرن بیستم را انکار کنیم.
پیکاسو جزو معدود نقاشانی بود که محصور در یک قالب نمیماند. این نقاش اسپانیایی گفته بود که نقاشی قویتر از خود اوست و این قدرت نقاشی است که باعث میشود او آن چه را که میخواهد انجام دهد.
شهرت پیکاسو موجب شده بود که حتی قویترین زن زندگیاش در سایه شهرت او قرار گیرد. ژیلو فقط یک دهم از کل عمر خود را با پیکاسو گذراند و شایسته نبود که نه دهم زندگیاش تحت تاثیر یک دهم دیگر قرار گیرد.
منبع: رادیو فردا