نسرین ستوده
اولین نامه نسرین پس از بازداشت در مراسم خاکسپاری آرمیتا گراوند
دوشنبه صبح است، حدود ساعت ۱۰ صبح به دادسرای اوین رسیدهایم. در حیاط دادسرا نشستهایم. یکی در میان بیحجاب، یکی در میان در حال سیگار کشیدن، یکی پیِرسهایی در یکی از لالههای گوشاش دارد که از بالا تا پایین لالهی گوشاش را پر کرده است. یکی پیِرسی در بینی خود دارد و دیگری کت کوتاه زیبا و خوش رنگی با رنگ سبز سربازی مخملی بر تن دارد که با شلوار مشکی کوتاهاش و اندام رشید و زیبایش، ناخودآگاه چشمها را به ساق پایش جلب میکند. موهای فرفری زیبایی دارد که کل سرش را پر میکند و رنگ قهوهای درخشاناش در زیر تلألؤ نور رنگ پریدهی خورشید پاییزی، درخشانتر و زیباتر میشود.
ما آن روز ۲۳ تن بودیم،۲۳ زن در یک سوی حیاط و حدود ۲۰ مرد در سوی دیگر حیاط. همگی روز قبل دستگیر شده بودیم. بیشتر ما در مراسم خاکسپاری و بر سر مزار دستگیر شدیم. دو سه نفر نیز در مراسم مسجد بازداشت شده بودند بیشتر کسانی را که عصر همان روز در مسجد دستگیر کرده بودند، تا آخر شب آزاد کردند. از بین آنان دو سه نفر حاضر به قبول وثیقه و دادن تعهد نشدند. چه تعهدی؟ تعهد به اینکه دیگر در چنین مراسمی شرکت نکنند.
در بین دستگیر شدگان، یکی بود که لباس فرم کارمندی و مقنعه داشت و در ماشین وَن همراه ما بود. او میگفت از اینکه هر روز این لباس را میپوشید و سرکار میرفت، از خودش بیزار بود. ولی اکنون راحتتر است.
وقتی به بهشت زهرا رسیدم، به سالن شستشو رفتم. بستگان آرمیتا ایستاده بودند. کمی بعد مادرش و خواهرش هم رسیدند. افراد جلو میآمدند و آشنایی میدادند و همراه میشدیم. در میان کسانی که جلو آمدند و سلام علیک کردیم، منظر خانم با عکس بچههایش بود. از آنجا که من و او همراه شدیم ماشین او را نشستیم و بر سرمزار رفتیم. او عکس بچههایش را که در دست گرفت، مأموران از پشت سر، عکسها را در هوا قاپیدند و او به دو رفت و از دستشان گرفت. پس از بازگشت، تا کرد و در کیفاش گذاشت. ناگهان دیدم دختر جوانی را که کنار من بود، میکشند. کشیدمش و دیگران نیز او را به میان جمعیت کشیدند و چند صف جلوتر بردند. سرش روسری انداختند و تمهیدات لازم برای مخفی کاری …
لحظاتی بعد منظر را کشیدند، من برای کشیدن او رفتم هر دو را روی زمین کشیدند و بردند. وقتی سوار ماشین وَن کردند، قبل از ما تعدادی را دستگیر کرده بودند و ماشین تقریبا پر بود. دم در نشستم. مأمور مدام میگفت بروتو. من نشسته بودم و تو نمیرفتم. چند شوکر به پایم زد. تکان نخوردم. دلیلاش چشمان اشکبار زنی بود که جلوی وَن منتظر بازداشت مانده بود و مأموران جا نداشتند. بعدا یکی از همبندیهایم، پس از یکی از تلفنهایش گفت که دوستم به خانوادهام پیغام داده که از خانم ستوده از قول من تشکر کن کنید. او جلوی در نشسته بود، جا نبود مرا دستگیر کنند و آزاد کردند. ما را از آنجا، بهشت زهرا به بازداشتگاه وزرا بردند.
***
باد، بیخیالتر از جوانی بچهها در موهایمان میپیچد. من و منظر خانم که ۶۰ و ۶۵ ساله بودیم، به کلی از گذاشتن روسری خودداری کردیم. جوانترها، پس از مدتی، آرام آرام برای چند دقیقه تا رفتن به بازپرسی و برگشت از آن، روسری میگذاشتند تا شاید آزاد شوند. مردان دادسرا کارهایشان را رها کرده بودند و یکی یکی میآمدند و میرفتند و با چشمان گشاد شده ما را مینگریستند. ما عادیترین کار دنیا را کرده بودیم. بیخیال آنجا نشسته بودیم، اما نَفَس آقایان در دادسرا در سینههایشان حبس شده بود. نگاه میکردند و میگفتند این چه وضعی است؟
ساعتی یک بار هم دستهای من و منظر را به هم میبستند و میگفتند ما را به بازداشتگاه وزرا برگردانند و بعد از نیم ساعت دوباره ما را از وَن پیاده میکردند و میگفتند روسریهایتان را سر کنید و بروید بازپرسی. سر نمیکردیم و نمیرفتیم. دو بار این کار را کردند. در یکی از این سناریوها که داشتند ما را به طرف وَن میبردند به مأمور گفتم به آقای قناعتکار بگوئید حتما از ایشان شکایت میکنم، چون ایشان نمیتواند به دلیل نداشتن روسری جلوی شرکتم در محاکمه را بگیرد. من که سالها بود حاضر نبودم در هیچ محکمهای شرکت کنم اکنون اصرار داشتم در میانهی این غم بزرگ، غم از دست دادن آرمیتا، بدون حجاب در دادسرای اوین حاضر شوم. ما تعدادی متهم ساعتها بود حیاط دادسرای اوین را زنانه کرده بودیم، بیآنکه متوجه باشیم. اوین سراسرِ مردانه و امنیتی را با موهایمان به خطر انداخته بودیم …
زندان قرچک- دوشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۰۸