اوریانا فالاچی
داستانی که بارها بارها تکرار می شود:
می گفتی در هر دیکتاتوری، چه راست و چه چپ، چه غربی و چه شرقی، چه دیروز و چه امروز و چه فردا، یک بازپرسی حسابی مثل یک نمایشنامه است، با شخصیتهای مشخصی که در لحظۀ معینی به صحنه می آیند و می روند. صحنه آرایی دقیق است و کارگردان از پشت پرده نمایش را اداره می کند. می گفتی هر کدام از آن شخصیتها نقش متمایزی بازی می کند ولی هدف یکی است: اعتراف از قربانی. و برای آنکه موفق شوند کارگردان، یعنی مفتش عقاید اعظم، به آنها کارت سفید میدهد و انتظار می کشد. وقت، مهمترین سلاح بازپرسی است. آنها می دانند که متهم با گذشت زمان تسلیم می شود. بنابر این متهم باید این سلاح را خنثی کند: با یک حملۀ متقابل باید روند عادی بازپرسی را بهم بریزد و نگذارد که کمدی مطابق برنامه پیش برود: با اعتصاب غذای خشک، با حمله و کتک. یعنی در مقابل قهرِ آنان قهر بورزد تا آنها مجبور شوند محکمتر کتک بزنند و در نتیجه متهم به علت کتک و شکنجه های دیگر بیهوش می شود، یا در اثر اعتصاب غذا به حال احتضار می افتد، طبیعتاً بازپرسی متوقف می شود. این مسئله به متهم کمک میکند تا استراحت کند و بعداً با نیروی تازه تری به جنگ آنها برود و در ضمن این امتیاز را دارد که روش کار، صحنه سازی ها و سبک کارگردان را بهتر شناخته است.
از کتاب یک مرد