دو تصویر دو سرنوشت


دو تصویر ، دوچهره زیبا با چشمانی که معصومیتی کودکانه را در خود منعکس می کنند. دو تصویربا شباهتی نزدیک بهم ، از دو دنیای متفاوت ،بادو سرنوشت .


یکی دختری زیبا با چشمانی درشت وعسلی و موهای سیاه وپرپشت. تولد یافته در نود چهار سال قبل در خانواده ای ثروتمند در اروپا ،بزرگ شده در جامعه باز که زیبائی تقدیس می شود. شادی عنصر سازنده حیات است،کودکان ،جوانان و نوجوانان چشم وچراغ جامعه! نیروی های سازنده ای که باید حراست شوند ،بر بالند ،توانائی های خود رادر یابند،روی رویا های خود کار کنند ،در فضای سازنده ای که برایشان مهیا گشته است، شکوفاشوند.


دیگری دخترکی با همان زیبائی هفتاد وهفت سال بعد، در جامعه ای که چهل و اندی سال قبل انقلابی سخت ویران گر وخانمان بر انداز آنرا بقهقرا کشیده است، درخانواده ای فقیر در فصائی سرد و غمگین!در جامعه ای بسته ومذهبی که زیبائی گناه است و شادی عنصر گم شده در حیات کودکان .چشم بر جهان می گشاید.


فضائی چنان تلخ و رعب انگیز که کودکان دبستانی از وحشت حاکم برفضا از رفتن به دبستان باز می مانند.دختری زیبا وریز نقش که کودکی نکرده با رویا هائی که هرگز امکان تحقق نمی یابند!قدم در دوران نو جوانی خود می نهد .دنیائی ملهم از شور ،غرور نو جوانی ،آرزو هائی که میخواهد آسمان را بزیر پای خود کشد و طرحی نو در اندازد.دورانی که فوران آرزو ها و خواست های نو جوانی او با “جنبش مهسا” وشعار “زن،زندگی،آزادی.”گره می خورد.


جنبشی عظیم که در او وهم نسلان او وبسیار جان آزاد امید می آفریند وحرکت ایجاد می کند. او سرمست از این قدرت جنبش که باغرور جوانی او پیوند خورده است با توسن خیال در سرزمینی می تازد که زیبائی جرم است و رها شدن مو بدون پوشش اسلامی تحمیل شده بر نیمی از جامعه که نام زن بر آنها نهاده شده گناهی نابخشودنی.


دردا که اگر در جهان آزادزیبائی زنانه بر تلطیف وشادی جامعه می افزاید .در جامعه بشدت ارتجاعی با کار گزارانی مزور . پاچه خوارو لشگری از جانیان آتش به اختیار ، زیبائی دختری هفده ساله بنام” آرمیتا گراوند” که با چنین بی پروائی و شهامت بدون حجاب تحمیل شده اجباری در شهر قدم می زند جرمیست بزرگ که عقوبتی سخت بهمراه دارد.


اگر در آنسوی جهان زیبائی موی دخترکی شبیه به آرمیتا بنام “ادری هیبورن ” مایه شهرت و زیبائی او می گردد .بعد از هفتاد سال در این سرزمین طاعون اسلامی زده همان مو با همان زیبائ باعث مرگ دخترک نوجوانی می شود که حاضر به تن دادن بر یاسا های چنگیزی حکومتگران اسلامی نیست .


اگر در آن سوی جهان استعداد هنری “ادری هیپورن ” در آفرینش مد مورد استقبال قرار می گیردو لباسهای او در موزه نگهداری می شود .
در این سوی جهان بعد از هفتاد سال دفتر های طراحی مد لباس و نقاشی های دخترک نوجوان بنام “آرمیتا گراوند”غرق در خون با یستی که درکنج خانه نهان شوند .چرا که با شئونات حجاب و عفاف اسلامی هم خوا ن نیستند.


ما در کجای جهان ایستاده ایم ؟


چگونه رقم می زنیم سرنوشت کودکان خود را ؟


چگونه اشگ می ریزیم بر پر پر شدن این غنچه های جوان بی آنکه در جهت شکل دادن به یک وفاق ملی حرکت کنیم ؟


چگونه شرمساری خود را پنهان می کنیم در لفاف عافیت طلبی خویش؟


چگونه می پذیریم بی عملی خود در عرصه نافرمانی مدنی را ؟نا فرمانی که باید به جنبشی همگانی منجر شود .
انداختن تمامی بار اعتراضات یک جامعه بر دوش تعدادی معین از مبارزان ثابت قدم که باید تمامی خطرات را بتنهائی بجان بخرند و دفاع کنند از حقوق پایمال شده ملتی که مربوط به تک تک ماست !


چگونه این کنار گود ایستادن عرق شرم بر پیشانی ما نمی نشاند ؟شرم از این که تمامی بار جنبش مهسا را بر دوش نو جوانانی چون آرمیتا بیندازیم ،نظاره گران خاموش بر جان دادن او و بخاک سپردن چنین بیصدا وغریبانه با عدم حضور گسترده خود وگردن نهادن بر تحکم حکومت کودک کش.


دو کودک دختر در در سوی جهان پای بر هستی می نهند .یکی نزدیک به هشتاد سال قبل بنام “ادری هیبورن “ودیگری شصت واندی سال بعد بنام “آرمیتا گرانوند “حکومت ها و جامعه چگونه رویکردی بر این دو موجود زیبا و معصوم دارند؟


نخستن بالیده در سبک وسیاق زندگی غربی،حمایت شده توسط دولت ، ارج دیده و محبوب شده در میان مردم وجهان دیگری رنج برده ،سرکوب شده ونهایت بقتل رسیده توسط دولت ! در جامعه ای با معبار های اسلامی که دیده شدن تار موئی می تواند حکم مرگ تو باشد. او نیز معرف شده نه بوسیله دولت !بل ببهای مبارزه باچنین دولت وگشته شدنی چنین مظلومانه.


تاریخ قضاوت خواهد کرد بر این دوران سیاه حکومت جمهوری اسلامی .قضاوت خواهد کرد بر تولد ومرگ فرزندان خویش. بر عمل کرد گروه ها و افرادیک ملت !


ابوالفضل محققی