طلیعه اکبری
بعد از مدتها حالم خیلی خوبه، خستگیام کمتر شده، زندگیم مرتبتر شده، خیالم کمی راحتتر وقرمزیام بیشتر و صد البته که تاثیر اومدن پدر و حضور پر آرامشش تو خونه زندگیمه، کیف میکنم میبینم وقتی میام خونه یکی خونه است و منتظرمه، کیف میکنم با هم چای میخوریم، کیف میکنم قربون صدقه برندی میره و دادش از دست مارتینی در میاد کیف میکنم. هر چی فیلم و سریال میبینه واسه منم تعریف میکنه، عاشق فیلم و سریال خارجی دیدنشم، و فکر میکنم من چه فسیلیام که هنوز میشینم ملاقات_خصوصی میبینم، هنوز دوست دارم یه سریال ایرانی خوب مثل شمعدونی سروش_صحت ببینم.
خوبه، همین تفاوتا خوب و قشنگه. هر جور که دوست داریم و باب دلمونه زندگی کنیم قشنگه.
دنیا واقعن دو روزه. کوتاهه این عمر با کلی کار نکرده و آرزوی نرسیده و داستانهای ننوشته و نخونده.
و من چقدر خوشبختم و خوشحالم که تونستم باز پدرم رو برای مدتی در کنارم داشته باشم. پدرم و جاشوا و برندی و مارتینی رو. درسته مادر و طائل دورن ولی من دلم خوشه با بودنشون حتا در دورها. خیالم راحته که برادرم کنار مادرم هست تا من این سر دنیا کیف کنم. خانواده یعنی همین. همینجوری هوای همو داشتن. من این خانواده کوچیک رو با تمام تفاوتهامون همینجوری که هست دوست دارم.
نیمی از ما تو نیمکره_شمالی و نیمی از ما تو نیمکره_جنوبی هزاران کیلومتر دور از هم اما نزدیک به هم. با دل گرم. دلم گرمه، آره دلم گرم شده که حالم این روزها خوبه، خیلی خوبه.