ایران زیبایم !


صبا سلیمانی


به درختان نگاه می کنم
تمام درختان در پاییز شاعر می شوند .
اما سرو ، سرو ایرانی شاعرترینشان است
درخت محبوبم کجاست ؟! نمی بینمش به طبیعت نگاه میکنم ، ساکت ، سخاوتمند و بخشنده است
به خاک نگاه میکنم ، بوی خاک را حس میکنم اما بوی خاکِ آشنای همیشگی ام نیست .
خاکی که عزیزانم را با خود یکی کرده
با تمام خاک ها فرق دارد و بوی دیگری می دهد .
برای من از جنسِ بوی پیراهنِ گلدار مادر بزرگم است .
طوبی جانم .
و ریشه ایم در آن خاک پیوندی عمیق و‌ ناگسستنی دارد


..


به شهرها نگاه میکنم و این نگاه کردن تمرین هر روزه ام است ، بیش از پیش ، همراه با کشف و شهود .
شهرها زیبایند ، مردم آرامند ، صلح جاریست .
اما هرمز و سیستانم کجایند ؟ نمی بینم
کاشانِ محبوبم کجاست ؟ پیدایش نمیکنم
رشتِ سرسبز با جنگل های انبوهش ؟! نیست
و شیراز اسرار آمیز و زیبایم کدام سمت است ؟ نمی دانم


..


به خیابان ها و‌کوچه ها نگاه می کنم ، هیچ ردی از خاطراتم در این خیابان ها و کوچه ها نیستند ، بکر بکرند .
در هیچ کدام از این کوچه ها و خیابان ها نترسیده ام . گریه نکرده ام ، عاشق نشده ام و خاطره ای ندارم و شاید این خوب است .
اما مگر می شود خاطرات را پاک کرد ؟ محله ها و کوچه هایی که به آن تعلق داری و تو را در خود فرو برده است همیشه مال توست و رد حضور تو در تمام آن خیابان ها و کوچه ها جاریست .


..


به آسمان نگاه میکنم ، آبی ، شفاف و پاک است
هرگز قبول ندارم که آسمانِ همه جا یک رنگ است
امان از آسمان خاکستری تهران با همه ی آلودگی اش
قلبِ من آنجا می تپد .
و من امروز دوباره در تهران متولد میشوم
در میانه ی پاییز
در کوچه ی ایتالیا
در خیابان فلسطین
در بیمارستانی در مرکز شهر
و در دوران جنگ
و هزار بار اگر فرصت انتخاب داشتم که کجا چشم به جهان بگشایم
هر هزار بار
ایران
ایرانم
ایران زیبایم
که خاکش بوی عزیزانم را می دهد