ساجده، گیسوهای تابدار سیاهش، سه بار دور دستان مراد پیچیده شده و از پاهایش، آویزان از سقف مانده. پرستو، مهره پنجم کمرش زیر مشت و لگد بیرون زده، بعد دیگر بریده و از خانه بیرون زده. قصه عاطفه هم که داستانی است پر آب چشم و حالا حتی نمیتواند از آن رفتارها، لمسهای غیرطبیعی بچهها توسط شوهرش و متلاشی شدن سقف آرزوهایش جملهای بگوید و تعرض به دخترش را توضیح بدهد.
زنانی که در گفتوگو با «اعتماد» از روزگارشان گفتند در یک چیز مشترک هستند؛ مورد آزار قرار گرفتهاند. اغلب، آنقدری با همسرشان زیر یک سقف ماندهاند تا کارد به استخوان رسیده، یا اورژانس بیمارستان دنبالشان آمده یا خودشان برای تشکیل پرونده به کلانتری و دادسرا رفتهاند و حالا هم از بیم آسیب، به خانههای امن پناه بردهاند.
روایت اول
به هوای بچهها با همه چیز مراد کنار آمده بود؛ با خیانتها، فحاشی، دهنبینی، بیکاری، کتککاری و اینکه مدام سرش توی گوشی موبایلش بود. حتی وقتی او را هر سال از یک سوییت زیرزمینی بیروح و سرد به زیر پلهای دیگری برده بود که حمام و دستشویی، آن طرف حیاطش بود، اعتراض نکرده بود. روزی هم که به بهزیستی پناه برد، کارشناسان برای ارزیابی آنچه گفته، به خانهاش رفتند و برای آنها هم عجیب بود که چطور زنی به همراه سه فرزند در آن خانه روزگار گذرانده است. اینکه بخواهد خاطره آن روز که شاهد تعرض همسرش به یکی از نزدیکانش بوده را بازگو کند، برایش سخت است و صدایش در آن هنگام، آهستهتر و کمزورتر میشود. نوع آزارها و خشونتهای مراد به شکل عجیبی متناقض بوده؛ از یک سو از ساجده خواسته بود، خانه را ترک کند و از سوی دیگر بددل بود و به او شک داشت. «در خانه صدایم را ضبط میکرد، حتی نمیگذاشت با فامیل رفت و آمد داشته باشم و دچار افسردگی شده بودم. حالا در پیامهای تهدیدآمیزش میگوید که اگر طلاق بگیری، خودت و خانوادهات را ریشهکن میکنم. امنیت ندارم، واقعا امنیت ندارم.» ادامه مطلب را اینجا بخوانید.
منبع: نیره خادمی / روزنامه اعتماد / منتشر شده در ایران امروز