مریم نازاری
زندگی من هم شبیه زندگی شما دستخوش فراز و نشیب های زیادی بوده. من شش بار مهاجرت داخلی در ایران را تجربه کردم. اولین بار در سه سالگی. مهاجرت با زندگی من عجین بوده و کنار سختی ها برای من دستاوردهای ارزشمندی داشته. هربار آمدم از نو بسازم بیش از پیش آموختم تعلق خاطرِ افراطی داشتن به یک لهجه، زبان، آب و هوا و سرزمین مسمومم می کند. در تمام این سال ها در وطنم، عشق و نفرت، موفقیت و شکست، غم و شادی، زندگی مشترک و طلاق را تجربه کردم. از بازگشت از راهِ رفته نترسیدم.
به آن مدرک نرم افزار کامپیوتری که داشتم وفادار نماندم و دوباره کنکور دادم و جامعه شناسی خواندم. به جای کار کردن در بیمارستان، انتخاب کردم وارد دنیای مطبوعات شوم. من بارها امیدواری و ناامیدی را تجربه کردم. روزهایی که از ته دل غمگین می شدم و اشک می ریختم یا لحظه هایی که از اعماق وجودم می خندیدم. من آدم میانه روی نبودم. وقتی می بخشیدم از ته دل و عمیق می بخشیدم و اگر متنفر بودم، حتما قطع رابطه می کردم. آن روزها که در تحریریه رسانه های داخل ایران به دنبال راهی بودم تا بتوانم در زندگی مفید باشم فکر می کردم خیلی می دانم! اما ورق زندگی برگشت و من دانستم چقدر نادان هستم. انگار دستی از آسمان من را از تهران برداشت و گذاشت وسط خیابان های لندن. مهاجرت به بریتانیا از من انسان دیگری ساخت. من در شش سال و چند ماه گذشته تعلیقِ پس از مهاجرت، غم و درد، عدم تسلط به زبان، آشنا نبودن با فرهنگ جامعه، چنگ زدن به گذشته و مرگ پدرم را در حالی تجربه کردم که غربت پایش را روی گلویم گذاشته بود. خیانت، تنش های زندگی، مشکلات روزمره زندگی در غربت، تنهایی، اعتماد به آدم های نامناسب را تجربه کرده ام. سرانجام به نقطه ای رسیدم که فهمیدم باید برای خود کاری بکنم. دو سال گذشته در زندگی ام را صرف آموزش دیدن در مسیر کوچینگ کردم. دوسالی که من را از یک مریمِ افراطی در عشق و نفرت، به مریمی میانه رو تبدیل کرد. این روزها آرامم و با جهان اطرافم در صلح هستم. حالا در این نقطه تصمیم گرفته ام تجربه هایم را در پادکستی با شما به اشتراک بگذارم. اسمش را می خواهم بگذارم : عبور از مه! همچنان که در سالهای نخست مثل پرنده ای که گرفتار مه شده و مجبور به پرواز است، زندگی کرده ام.
عکس: روز تعطیل خود را چگونه گذرانده اید؟ با نخ و رنگ و موسیقی و کتاب صوتی و گیاه…